یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

قصه امروز،

داستان امروز داستان یه خانم جوان هفت قلم آرایش کرده بود که برای پرستاری سالمند آمده بود،که متاهل بود و همسرش زندانی قزل قلعه به جرم حمل 19 کیلو شیشه،و با دوست پسر معتادش تا دم در آمده بود،ما هم هراسان به هم نگاه کردیم و یه جوری پیچوندیم.

نظرات 5 + ارسال نظر
علی امین زاده پنج‌شنبه 4 شهریور 1395 ساعت 17:28 http://www.pocket-encyclopedia.com

...و ماجراهای نفر بعدی؟

تا شنبه .

مجید چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 19:03 http://jjanki.blogspot.com

اومده بود از سر میل قشنگ توضیح میداد بهتون که این دوست پسرمه و شوهرم زندانه و جرمش فلان بوده و دوست پسرم معتاده و ...؟ :))) اینا رو معمولا نمیپرسن از کسی برا استخدام:))

نه، اون نمیخواست بگه ،این خانمی که مدیر شرکته فوق روانشناسی داره،خنده خنده ازشون حرف میکشه،البته باعث نمیشه که نترسیم و تعجب نکنیم و عادت کنیم.خیلی جالب میشناسه آدم ها رو.

سهیلا رنگی چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 12:13 http://fortuna.blogfa.com/

چه حجم خلافکاری در این چهار خط نهفته اس

واقعا،خودمون خوف کرده بودیم،هی به هم نگاه میکردیم.

فریبا چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 10:59

لابد دنبال اون آقایی اومده بود که خانم جوان تمام وقت برای پرستاری بچه اش می خواسته

احتمالا،

هدی چهارشنبه 3 شهریور 1395 ساعت 09:33

سلام خسته نباشید

سلام،ممنون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد