یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

معلولیت

میخوام درباره معلولیت بگم،وقتی پای این کلمه به میون میاد،همه ما یاد ویلچر و دست و پای مصنوعی میافتیم،که نشانه های بارز معلولیت هستن.میخوام از احساس یه معلول بگم.سالیان سال هست که با بیماری اگزما دست به گریبان هستم،مخصوصا در فصل بهار دست ها به شدت تاول میزنه،زخم میشه،درد میگیره و پوست پوست میشه،پروسه که طی شد دوباره پوست جدید میاره و خوب میشه تا دوباره شروع بشه،

سالیان سال هست که وضع همین جوره،از اون جایی که تمام تهران گردو غبار داره ،حتی برای لمس کوچکترین وسایل با تردیدرفتار میکنم،وقتی زخم میشه هر ذره خاک باعث درد و سوزش زیاد میشه.

لابد الان فکر میکنید چرا دستکش استفاده نمیکنم،تا حالا روی دستی که زخم داره پلاستیک گذاشتید؟

یعنی وقتی عرق میکنه سوزشش چند برابر میشه.به عنوان یه مادر مجبورم غذا بپزم،ظرف بشورم و نظافت بکنم.البته همسر خیلی کمک حال هست،ولی خوب کار یه روز و دوروز نیست.شما فکر کنید یک معلولیت مادام العمر.یعنی حتی دست دادن با دوستان هم درد آوره?

حالا از دید مردم ببینید.یه خانم خوش برو رو،به اصطلاح آدم حسابی،خودش رو کنار میکشه،در کارها شراکت نمیکنه،از دست دادن فراری هست،در مهمونی ها ظرف نمیشوره،چه فکری میکنید؟

اون اوایل برای دیگران توضیح میدادم،زخم ها رو نشون میدادم.برخوردها به دو صورت بود.یا خودشون رو کنار میکشیدن و چندششون میشد.یا با دلسوزی و تجویز های مختلف خسته ام میکردن.

بدی مطلب این بود که مردم مشکل رو فراموش میکردن،یعنی دفعه بعد که میدیدمشون باز هم باید توضیح میدادم.

بعد از یه مدت بیخیال توضیح شدم،دست میدادم درد میکشیدم،ظرف میشستم درد میکشیدم.

هنوز هم همینطوره.میخوام بگم وقتی با یه معلول آشکار یا پنهان رو به رو میشید ترحم نکنید،اگر کمکی از دستتون بر میاد انجام بدید،والا مثل یه آدم معمولی باهاش بر خورد کنید.شاید بدترین چیزی که میتونید به معلول بدید ترحم باشه.

اسباب بازی

قدیم ها،یه چیزی در حدود هزار سال پیش،وقتی بچه ها کوچک بودن،زیاد که شیطونی میکردن و سر و صدا،یه اسباب بازی جدید رو میکردم،تقریبا دو ساعتی سرشون گرم بود.گاهی وقت ها این اسباب بازی جدید در واقع یه اسباب بازی خیلی قدیمی بود که خودم قایم کرده بودم برای روز مبادا،بچه ها خوشحال میشدن،سرشون گرم میشد،منم با خیال راحت میرفتم به کارای دیگه میرسیدم،کارهایی دور از چشم بچه ها،دور از شیطونی ها و فضولی هاشون.