ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 | 31 |
حالا میفهمم رمز صبوری زن های قدیم چی بوده .
غصه هاشون رو رج به رج به نخ ها گره میزدن.
چه معجزه ای میکنه بافتن.
بباف یکی از رو یکی از زیر.
وقتی باور داشته باشی
که به این دنیا اومدی تا شاد باشی
و دیگران رو شاد کنی،
اون وقت کدو تنبل میشه بهانه شادی و رقصیدن تو مترو توجیه منطقی پیدا میکنه
از صبح که پا میشم با خدا حرف میزنم .
آشپزی میکنم باهاش حرف میزنم.
تو راه که میرم سر کار باهاش حرف میزنم.
همین جور تا وقت نماز.
میرم سر نماز یاد همه عالم میافتم .
بعد هی به خودم میگم خاک وچوکت سر نماز با خدا حرف بزن .
دو دقیقه نشده باز همه عالم و آدم میان وسط نمازم.
شدم دیو وارونه کار.
اینجوری بندگی کردن همین میشه دیگه .
آخرش هم طلبکاریم ازش.
در یک عملیات انتحاری موهامو از ته زدم .
بعد هم اون یه ذره باقیمونده رو دکلره کردم و رنگ روشن زدم .
بار اول بود که این کارو میکردم .
از نگاه بهت زده همسر و بچه ها خنده ام گرفت.
گل پسر اومده میگه مامان چیزی شده؟
اتفاقی افتاده؟
میگم نه چطور مگه؟
نیگام میکنه میگه نه همین طوری پرسیدم.
بقیه هم صلاح دیدن بیشتر نپرسن.
اظهار نظر هم نکردن.
نمیدونم این خوبه یا نه. اما خودم خیلی خوشم اومد.
احساس میکردم یه آدم دیگه از تو آینه بهم نیگا میکنه.
گاهی وقتا دلت میخواد خودت نباشی.
یه نفر دیگه باشی. شاید اطرافت هم تغییر کنه.