یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

صبر

حالا میفهمم رمز صبوری زن های قدیم چی بوده .

غصه هاشون رو رج به رج به نخ ها گره میزدن.

چه معجزه ای میکنه بافتن.

بباف یکی از رو یکی از زیر.

شادی

وقتی باور داشته باشی

که به این دنیا اومدی تا شاد باشی

و دیگران رو شاد کنی،

اون وقت کدو تنبل میشه بهانه شادی و رقصیدن تو مترو توجیه منطقی پیدا میکنه

راز و نیاز

از صبح که پا میشم با خدا حرف میزنم .

آشپزی میکنم باهاش حرف میزنم.

تو راه که میرم سر کار باهاش حرف میزنم.

همین جور تا وقت نماز.

میرم سر نماز یاد همه عالم میافتم .

بعد هی به خودم میگم خاک وچوکت سر نماز با خدا حرف بزن .

دو دقیقه نشده باز همه عالم و آدم میان وسط نمازم.

شدم دیو وارونه کار.

اینجوری بندگی کردن همین میشه دیگه .

آخرش هم طلبکاریم ازش.

ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻋﺸﻖ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ


ﯾﮏ ﺭﻭﺯ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮔﻢ ﺑﺮﺍﻡ ﯾﻪ ﮐﺘﺎﺏ ﺩﺳت

ﻧﻮﯾﺲ ﺁﻭﺭﺩ، ﮐﺘﺎﺑﯽ ﮐﻪ ﺑﺴﯿﺎﺭ ﮔﺮﻭﻥ ﻗﯿﻤﺖ

ﺑﻮﺩ، ﻭ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ، ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺩﺍﺩ،
ﺗﺎﮐﯿد

ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﮐﺘﺎﺏ ﻣﺎﻝ ﺗﻮﺋﻪ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩ
ﺧﻮﺩﺗﻪ، ﻭ ﻣﻦ ﺍﺯ ﺗﻌﺠﺐ ﺷﺎﺥ ﺩﺭ ﺁﻭﺭﺩﻩ
ﺑﻮﺩﻡ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﭼﻨﯿﻦ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﯽ
ﺭﻭ ﺑﯽ ﻫﯿﭻ ﻣﻨﺎﺳﺒﺘﯽ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ، ﻣﻦ
ﺍﻭﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﺭﻭ ﮔﺮﻓﺘﻢ ﻭ ﯾﻪ ﺟﺎﯾﯽ ﭘﻨﻬﻮﻧﺶ
ﮐﺮﺩﻡ .


ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪﺵ ﺑﻪ ﻣﻦ ﮔﻔﺖ ﮐﺘﺎﺑﺖ ﺭﻭ
ﺧﻮﻧﺪﯼ؟ ﮔﻔﺘﻢ ﻧﻪ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯﻡ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﺮﺍ
ﮔﻔﺘﻢ ﮔﺬﺍﺷﺘﻢ ﺳﺮ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﺨﻮﻧﻤﺶ،
ﻟﺒﺨﻨﺪﯼ ﺯﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ.


ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﻋﺼﺮ ﺑﺎ ﯾﮏ ﮐﭙﯽ ﺍﺯ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ
ﻫﻤﻮﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻧﺸﺮﯾﻪ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﮔﺸﺖ
ﺍﻭﻣﺪ ﺧﻮﻧﻪ ﻣﺎ ﻭ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮔﺬﺍﺷﺖ
ﺭﻭﯼ ﻣﯿﺰ، ﻣﻦ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻧﮕﺎﻫﯽ ﺑﻬﺶ
ﻣﯿﻨﺪﺍﺧﺘﻢ ﮐﻪ ﮔﻔﺖ ﺍﯾﻦ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺖ
ﺍﻣﺎﻧﺘﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺒﺮﻣﺶ، ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﮔﻔﺘﻦ ﺍﯾﻦ
ﺣﺮﻑ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺷﺘﯿﺎﻕ ﺗﻤﺎﻡ
ﺻﻔﺤﻪ ﻫﺎﺵ ﺭﻭ ﻭﺭﻕ ﺯﺩﻥ ﻭﺳﻌﯽ
ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺻﻔﺤﻪ ﺍﯼ ﺣﺪﺍﻗﻞ ﯾﮏ
ﻣﻄﻠﺐ ﺭﻭ ﺑﺨﻮﻧﻢ .


ﺩﺭ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻟﺤﻈﻪ ﮐﻪ ﭘﺪﺭ ﺑﺰﺭﮒ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ
ﺍﺯ ﺧﻮﻧﻪ ﺑﺮﻩ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﺗﻘﺮﯾﺒﺎ ﺑﻪ ﺯﻭﺭ ﺍﻭﻥ
ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺭﻭ ﮐﺸﯿﺪ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﻢ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻭ
ﺭﻓﺖ .

ﻓﻘﻂ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﻃﻮﻝ ﮐﺸﯿﺪ ﮐﻪ ﺍﻭﻣﺪ
ﭘﯿﺸﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻭ
ﻋﺸﻖ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﻣﯽ ﻣﻮﻧﻪ، ﯾﮏ
ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺑﺮﺍﺕ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﻪ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ
ﺯﻥ ﯾﺎ ﻣﺮﺩ ﻣﺎﻝ ﺗﻮ ﻫﺴﺘﺶ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩ
ﺧﻮﺩﺕ، ﺍﻭﻥ ﻣﻮﻗﻊ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﻬﺶ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﻨﻢ،
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺩﻟﺶ ﺭﻭ ﺑﻪ
ﺩﺳﺖ ﺑﯿﺎﺭﻡ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻗﺖ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ
ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﺎﺗﻢ ﺭﻭ ﺟﺒﺮﺍﻥ ﮐﻨﻢ، ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻣﯽ
ﺗﻮﻧﻢ ﺷﺎﻡ ﺩﻋﻮﺗﺶ ﮐﻨﻢ ﺍﮔﺮ ﺍﻻﻥ ﯾﺎﺩﻡ
ﺭﻓﺖ ﯾﮏ ﺷﺎﺧﻪ ﮔﻞ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻫﺪﯾﻪ ﺑﻬﺶ
ﺑﺪﻡ، ﺣﺘﻤﺎ ﺩﺭ ﻓﺮﺻﺖ ﺑﻌﺪﯼ ﺍﯾﻨﮑﺎﺭﻭ ﻣﯽ
ﮐﻨﻢ ﺣﺘﯽ ﺍﮔﺮ ﻫﺮﭼﻘﺪﺭ ﺍﻭﻥ ﺁﺩﻡ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺵ
ﺑﺎﺷﻪ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﮐﺘﺎﺏ ﻧﻔﯿﺲ ﻭ ﻗﯿﻤﺘﯽ، ﺍﻣﺎ
ﻭﻗﺘﯽ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺭ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ
ﺁﺩﻡ ﻣﺎﻝ ﻣﻨﻪ، ﻭ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻓﮑﺮ ﻣﯿﮑﻨﯽ
ﮐﻪ ﺧﻮﺏ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺗﻌﻬﺪﯼ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﻣﯿﺘﻮﻧﻪ ﺑﻪ
ﺭﺍﺣﺘﯽ ﺩﻝ ﺑﮑﻨﻪ ﻭ ﺑﺮﻩ ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺷﯽﺀ ﺑﺎ
ﺍﺭﺯﺵ ﺍﺯﺵ ﻧﮕﻬﺪﺍﺭﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻭ
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻭﻟﻊ ﺩﺍﺭﯼ ﮐﻪ ﺗﺎ ﺟﺎﯾﯿﮑﻪ ﻣﻤﮑﻨﻪ
ﺍﺯﺵ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮﯼ ﺷﺎﯾﺪ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺎﻝ ﻣﻦ
ﻧﺒﺎﺷﻪ، ﺩﺭﺳﺖ ﻣﺜﻞ ﺍﻭﻥ ﺭﻭﺯﻧﺎﻣﻪ ﺣﺘﯽ
ﺍﮔﺮ ﻫﻢ ﻫﯿﭻ ﺍﺭﺯﺵ ﻗﯿﻤﺘﯽ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ
ﺑﺎﺷﻪ ... ﻭ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭﻩ ﮐﻪ ﺁﺩﻡ ﻫﺎ ﯾﻪ ﺩﻓﻌﻪ
ﭼﺸﻤﺎﺷﻮﻥ ﺭﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﯿﮑﻨﻦ ﻣﯿﺒﯿﻨﻦ ﮐﻪ ﺍﻭﻥ
ﮐﺴﯽ ﺭﻭ ﮐﻪ ﯾﻪ ﺭﻭﺯ ﻋﺎﺷﻘﺶ ﺑﻮﺩﻥ ﺍﺯ
ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﻭ ﺩﯾﮕﻪ ﻣﺎﻝ ﺍﻭﻧﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ ...


ﻭ ﺍﯾﻦ ﺗﻔﺎﻭﺕ ﻋﺸﻖ ﺍﺳﺖ ﺑﺎ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ

طغیان

در یک عملیات انتحاری موهامو از ته زدم .

بعد هم اون یه ذره باقیمونده رو دکلره کردم و رنگ روشن زدم .

بار اول بود که این کارو میکردم .

از نگاه بهت زده همسر و بچه ها خنده ام گرفت.

گل پسر اومده میگه مامان چیزی شده؟

اتفاقی افتاده؟

میگم نه چطور مگه؟

نیگام میکنه میگه نه همین طوری پرسیدم.

بقیه هم صلاح دیدن بیشتر نپرسن.

اظهار نظر هم نکردن.

نمیدونم این خوبه یا نه. اما خودم خیلی خوشم اومد.

احساس میکردم یه آدم دیگه از تو آینه بهم نیگا میکنه.

گاهی وقتا دلت میخواد خودت نباشی.

یه نفر دیگه باشی. شاید اطرافت هم تغییر کنه.