-
پادکست
سهشنبه 22 فروردین 1402 08:13
بعد از عید میخواستم براتون بگم با یه دنیای جدید آشنا شدم،دنیای پادکست ها، میذارم برای خودم،و بافتنی میبافم ،آشپزی میکنم،خلاصه که بهتون نگم چه دنیایی هست. من از اپلیکیشن cast box استفاده میکنم،دانلود میکنید،از هر جا،بعد میتونید پادکست های محبوبتون رو هم دانلود کنید،یا بصورت آنلاین گوش بدید . کتاب صوتی هم داره...
-
خود کشی
پنجشنبه 17 فروردین 1402 09:23
سلام،فکر میکنم درباره خودکشی و عواقبش برای بازماندگان،باید زیاد صحبت بشه . الان همش میگن درباره خودکشی حرف نزنید،رواج ندید،انتشار ندید،اشتباه هست،مثل این که میگن درباره روابط جنسی حرف نزنید.کسی که خودکشی میکنه،باید بدونه،چه بلایی بر سر اطرافیانش میاره،یه جوری زندگی اونا رو به گند میکشه،که دیگه هیچوقت درست نمیشه .طفلک...
-
سال نو،بارون
سهشنبه 1 فروردین 1402 09:10
میام به عید فکر کنم،زمزمه میکنم،بارون اومد و یادم داد، میام به بهار فکر کنم،زمزمه میکنم،ای مرغ سحر چو این شب تار، ولش کن، نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی. خوشدل باشید .
-
پشم ریزون
یکشنبه 14 اسفند 1401 05:08
اون پست میگما رو که گذاشتم. اون لحظه که داشتم پست قبلش رو میذاشتم،سعی میکردم به همه چیز جنبه طنز بدم،ولی همزمان ،بطور خانوادگی در بحران دست و پا میزدیم . خودم که مطالب پست رو میخوندم،میگفتم ببین،الان بقیه میگن چه آدم الکی خوشی هست،چقدر شاده،چه حال خوبی داره .در حالی که یه چشمم اشک بود،یه چشمم خون ،گاهی باید بتونیم از...
-
عینک نو
جمعه 12 اسفند 1401 05:15
اومدم خبر بدم،یه عینک دو دید گرفتم،لوکس،شیک،فقط یه مشکل دارم،نه دور رو خوب میبینم نه نزدیک،تو خیابان هم که راه میرم،دستم رو به نرده و در و دیوار میگیرم سقوط نکنم.
-
میگما
سهشنبه 2 اسفند 1401 16:42
میگما،شما که مطالب وبلاگ رو میخونید،درباره من چی به ذهنتون میاد؟برام تو کامنتا بنویسید،تا بعد یه چی بگم،پشماتون بریزه.
-
پیشی
سهشنبه 2 اسفند 1401 13:23
از بیرون اومدم،بدو بدو رفتم سراغ پیشول،باهاش احوالپرسی کردم.رو گردم به بقیه،گفتم ببخشیدا،ولی من خیلی دلم برای پیشی تنگ میشه. همسر میگه فلان چیز رو تو گذاشتی اون جا،میگم نمیدونم،حتما من گذاشتم،فکری میکنه،میگه،نه خودم گذاشتم.خنده ام گرفت،گفتم چه زن خوبی شدم من،میگه چطور؟میگم هر کاری دوست داری بکن،بعد من گردن میگیرم....
-
بچه
دوشنبه 1 اسفند 1401 05:51
امروز اومدم برم بالای منبر،میدونم با شرایط الان،خیلی ها ترجیح میدن بچه دار نشن،حق هم دارن.فعلا اینجوری هاست،ولی عزیزان دل،ممکنه وقتی تصمیم میگیرید بچه دار بشید،امکانش نباشه ،معالجه نازایی بسیار گران و درد آور هست،از الان به فکر باشید،تخمک ها در سنین پایینتر،خیلی بهتر از سنین بالا هستن.برید ببینید کجا براتون تخمک فریز...
-
عینک!!!
پنجشنبه 27 بهمن 1401 17:19
اون پست عینک رو یادتونه که،حالا بیایید بقیه قصه اش رو بگم،اول بگم،من هر وقت اعصابم به هم میریزه،اول سیستم گوارش اعلام جنگ میکنه،و به هم میریزه،بعد شروع میکنم به بافتن،دیوانه وار رج روی رج میزنم،که دیوانه نشم . چند وقت بود احساس میکردم نزدیک که هیچ،دور رو هم درست نمیبینم، مثلا پیشول از دور برام یه توده سیاه بود،حتی...
-
خواهرزاده ۲
پنجشنبه 27 بهمن 1401 17:02
لازمه خبر قبلی رو اصلاح کنم،با تشکر از تبریکاتی که گفتید،خواهرم ۶۵ سالشه و امکان مجدد خاله شدن رو ندارم،ولی یکبار که خاله شدی،مثل من که ۴۵ سال قبل شدم،همیشه خاله هستی،گفتم که انگار یه بچه داری که خودت به دنیا نیاوردیش .
-
خواهر زاده
سهشنبه 25 بهمن 1401 12:48
یه جا خوندم،وقتی خاله میشی،انگار یه بچه داری،که خودت به دنیا نیاوردی، نظرتون چیه؟ بعد از اون چیزی که بهمون گذشت،دل که نبود،دماغ هم که هیچ،ولی به هر حال این خونه هم نباید متروکه بمونه . از وقتی پیشی دار شدیم،عاشق همه جونورها شدم،تو پارک،یه مارمولک نقره ای دیدم ،گفتم قربون دست و پای بلوریت برم،نقره ای قشنگه،برو کنار زیر...
-
من و عینک ۳
شنبه 29 مرداد 1401 09:15
حالا تو خونه همه عینک داریم . کم کم چشم همسر آب مروارید آورد، دکتر دستور عمل برای هر دو چشم داد ،خلاصه،بعد از عمل همسر دیگه عینک لازم نداشت،فقط برای مطالعه عینک میزد . چند وقت بعد،دو تا پسرها،هم لیزیک کردن،عینک ها رو برداشتن، اگه گفتید چی شد،من موندم و دو تا عینک،هر دو بند پشت گردن دارن،برای کار یا آشپزی،حتی بیرون...
-
من و عینک ۲
شنبه 22 مرداد 1401 10:34
رسیدیم به زمان ازدواج،همسر جان عینکی بود،از دوران دبیرستان عینک میزد،خوب اون زمان همه دکتر مهندس ها عینکی بودن،کلی هم کلاس داشت،روزگار چرخید و بچه ها اومدن،اونا هم در دوران دبیرستان عینکی شدن،حالا تنها فردی که تو خونه عینک نداشت،من بودم.و البته خوش خوشانم هم بود. بعد از چهل سالگی،یه دفعه دیدم،ای دل غافل،دندونه ها رو...
-
من و عینک
سهشنبه 18 مرداد 1401 12:29
تا حالا شده آرزوی چیزی رو داشته باشید،ولی انقدر دیر بهش برسید ،که دیگه فایده ای براتون نداره،دلتون بهش شاد نمیشه؟ اینو داشته باشید،میخوام یه داستان براتون بگم،من تو دوران دبیرستان،سال اول،یه دوست داشتم،که خیلی دوستش داشتم،سعی میکردم مثل اون باشم،از شما چه پنهان،درسش از من بهتر بود،البته یه کوچولو،ولی همین باعث میشد...
-
حد و حدود
یکشنبه 15 خرداد 1401 10:08
رابطه من با پیشول خیلی عجیبه،از اون ترس و وحشت اولیه که بگذریم،الان رابطه خیلی محترمانه ای با هم داریم.به تفاهم رسیدیم،تو اتاق خوابم نباید بیاد،رفتن به آشپزخانه و حمام و توالت هم قدغن هست.بغل هم نمیکنم،چون آشپزی میکنم و نمیخوام مو بریزه تو غذام. ولی هر بار میبینمش،شروع به ابراز محبت زبانی میکنم،اونم از دور چشمهاش رو...
-
غذا دادن به حیوانات
شنبه 14 خرداد 1401 09:29
پیرو اون پستی که قرار بود بذارم،اندر احوالات من و شوخی های خدا، من یه پیج دارم ،البته متروک شده،توش اطلاعات مربوط به مشکلات محیط زیستی میذاشتم،غذا دادن به گربه ها،موش ها،خلاصه میگفتم غذا ندید،سگ ها رو براشون غذا نریزید،از این صحبت های منور الفکری. بعد زد و گربه دار شدیم،این پیشول،کوچولو بود،باید براش غذا...
-
دارو درمانی
سهشنبه 10 خرداد 1401 09:06
پیشول خان گوشش عفونت کرده بردیم دکتر،بهش قطره و آنتی بیوتیک داده.بماند که چه کار سختیه ریختن قطره و دادن شربت بهش.دو نفر باید باشیم،سه نفر باشیم بهتر،یه نفر دست و پاش رو میگیره،یه نفر سرش رو و با دست دیگه اش آروم دارو رو با سرنگ بهش میدیم.انقدر سخته و کشتی میگیریم که بعدش پیشول دو ساعت میخوابه. روز اول که هیچ،شب دوم...
-
غذای گربه
چهارشنبه 31 فروردین 1401 10:59
من و خدا از قدیم سر شوخی رو با هم باز کردیم.کافیه من برم بالای منبر،بگم،خلایق فلان کارو نکنید،به این دلیل.چند وقت بعد خودم اون کارو میکنم،با دلیل. مثلا،من از گربه میترسیدم،بعد پسرم گربه به سرپرستی گرفت،غذا پختم براش،کم کم ترسم ریخت.خلاصه با هم جور شدیم.ولی همیشه میگفتم خوب گربه است دیگه،حالا مرد هم که مرد،یکی دیگه،آدم...
-
گرفتن ناخن
پنجشنبه 18 فروردین 1401 22:53
این پیشول ما،خیلی نجیب هست،آرومه،نژادش اسکاتیش هست.بسیار جنتلمن.وقتی براش غذا میذاریم،اول محل نمیده،بعد خیلی آقا منشانه نزدیک میشه و بسیار با کلاس غذا میخوره.انقدر محترمانه رفتار میکنه،که ما همش با فعل جمع باهاش حرف میزنیم. سلام،حال شما چطوره،غذا رو دوست داشتید. نه گاز میگیره،نه به اونصورت چنگ میزنه.وقتی ناخن هاش بلند...
-
نمک و گربه
دوشنبه 15 فروردین 1401 07:59
سلام،بعد از عیدتون مبارک.یه مدرسه جلو خونه مون هست.الان پر از بچه ها شده.انقدر قشنگه،شور زندگی در هوا موج میزنه.پیشولمون از صبح میشینه دم پنجره تا تعطیل بشن برن خونه هاشون.ان شاءالله همه شون سالم باشن و بیماری سراغشون نیاد. گربه داران محترم،یه سوال،گربه رو حمام کنیم،یا نه،پسرم هنوز رضایت نداده،البته این که خود پیشول...
-
از محبت...
جمعه 27 اسفند 1400 10:41
میدونید،یه کشف جدید کردم،گفتم تا سرد نشده بیام بگم و برم.آدم ها ،مثل گل که به نور نیاز داره تا زنده بمونه،به محبت کردن و محبت دیدن،نیاز دارن. میتونه خانواده باشه،میتونه گل باشه،میتونه دوست باشه،یا حیوان خانگی،برای سالم موندن،برای خودتون منبع محبت پیدا کنید،عشق بدید و بگیرید.باشد که از رستگاران باشید. همین دیگه.
-
عید و چهارشنبه سوری و غیره
چهارشنبه 25 اسفند 1400 11:20
این مدت که نبودم اتفاقات زیادی افتاد،از ریز و درشت،حالا سر فرصت براتون میگم،اما یه چیزی بگم شاد روان بشید. بخاطر مشکلات کرونا،پسر بزرگه یه کم افسرده شده بود،موافقت کردیم گربه بیاره،یه بچه گربه کوچولو،اول قرارمون این بود که فقط تو اتاق خودش باشه،الان روی سر ما نشسته. حالا جریان گربه رو میام براتون میگم،فقط اینو براتون...
-
آمار و احتمالات
چهارشنبه 20 بهمن 1400 08:34
وقتی دبیرستان میرفتیم،میونه خوبی با ریاضی نداشتم،مثلثات که فاجعه بود،اصلا نمیفهمیدمش،جبر همش اتحاد بود،هندسه شیرین بود و زیبا،اشکال متقارن،اثبات،و بهتر از همه آمار بود.خیلی برام راحت بود فهمش و بکار گیری. حالا بعد از این همه سال،میبینم همون آمار در زندگی به درد میخوره.حیف که نرفتم برای یاد گیریش.مثلا ، در جریان...
-
اتاق مستر
شنبه 2 بهمن 1400 08:47
داشتم یه آگهی فروش خانه میدیدم،همین حوالی غرب تهران،نه خیلی بالا بالاها،نوشته بود،آپارتمان سه خوابه،هر سه خواب مستر،دو پارکینگ،۲۵۵ متر. اولش فکر کردم،آخه سه تا حموم و دستشویی رو کی باید تمیز کنه، بعد فکر کردم کسی که اون خونه رو میخره،حتما خدمتکار داره. این از این، بعد فکر کردم،کی میتونه بخره،تو کامنت ها جواب داده بودن...
-
معاشران گره ز زلف یار ...
دوشنبه 27 دی 1400 17:05
خوب،جونم براتون بگه،این مدت کرونا،عادت کردیم به گوشه گیری،عدم معاشرت.تا بلکه از شر این ویروس منحوس در امان بمونیم.هر چند که یکبار دلتا گرفتیم. هفته قبل تو گروه دوستان ،یکی از دوستان زده که سعیده خانم کرونا گرفته،بیمارستان بستری شده. حالا سعیده کیه،یکی از دوستان نزدیکمون،دبیر بازنشسته،مسن،دخترش هم مهاجرت کرده،با همسرش...
-
تولد
سهشنبه 21 دی 1400 17:35
نمیذارن بیام بگم که،کوفتمون میشه. پدر تیلو جان به رحمت خدا رفت،دوست وبلاگی آقا ستار به رحمت خدا رفت،اخبار هم که همش خبر بد.تسلیت میگم به تیلوی عزیزم. غم مرگ برادر را برادر مرده میداند. هیییییی.بگذریم.بالاخره دور هم جمع شدیم،جای شما خالی نهار خوردیم،چون بچه های خوبی بودن،چایی هم خوردیم،پولش رو هم تقسیم کردیم،به سلامتی...
-
تولد
سهشنبه 16 آذر 1400 08:38
امسال قراره برای تولدم چند شبانه روز جشن داشته باشیم،اتفاق خیلی مهمی تو دنیا افتاده که من ۵۵ رو تموم کردم و وارد ۵۶ شدم، از چند وقت قبل بچه ها پچ پچ میکردن .به منم نامردا نمیگفتند جریان چیه .نمیدونم چرا انقدر خوشحالی میکنن که مامانشون ۵۶ ساله شده .البته هم من میدونم،هم خودشون،هم دوستانم که امسال اصرار زیادی دارن به...
-
واکسن و پشه
چهارشنبه 10 آذر 1400 11:39
سلام،روزتون بخیر . اومدم عکس از تو آسانسور بگیرم،مثل بلاگرها،پز کلاه بافته شده ام رو بدم،نشد که نشد .نه آینه افتاد،نه کلاه درست و حسابی افتاد ، کلاه سر همون ژاکت پست قبل هست مثلا . نتیجه اخلاقی این که ماسک بزنید،واکسن بزنید ،بعد از چهار ماه دوباره واکسن بزنید،فاصله احتماعی حفظ کنید،بقیه اش هم توکل به خدا،مثل بقیه...
-
دل کندن
پنجشنبه 4 آذر 1400 12:13
این پست تلخه،بر خلاف همیشه رگه های طنز نداره،اگر براتون سخته،نخونید. وقتی به دنیا میاییم،هر روزی که از تولدمون میگذره،یه روز به مرگ نزدیکتر میشیم.ولی ما فقط زندگی رو میبینیم.مرگ سمت چپ ما همراهمون هست،در تمام خوشی ها و ناخوشی ها،بیماری و تندرستی،اگر بتونیم ببینیمش،در آرامش زندگی میکنیم،میفهمیم نباید حرص بخوریم،آزار...
-
الکل
شنبه 15 آبان 1400 12:15
سلام،سلام. اولا که اومدم با ژاکت جدید دستبافتم دلتون رو ببرم. دوم، درباره یه موضوعی صحبت کنیم؟ به نظر شما ، هنوز هم باید یه عالمه دست هامون رو بشوریم،الکلی کنیم،پلاستیک های خرید رو ضدعفونی کنیم،یه عالمه الکل تو ریه هامون وارد کنیم،یه عالمه آب هدر بدیم؟ لطفا نظرتون رو برام بنویسید.