-
واتس نیو
دوشنبه 3 خرداد 1400 20:51
یه گروه تو واتس آپ عضو هستم. اولا که مسنترین فرد گروهم.مثل حاج خانم ها میرم اون بالای مجلس میشینم.بعدش که همه جوان،ساعت ده شب که میرم بخوابم ، اینا تازه میان تو گروه مشغول شلوغ کاری میشن.تا ۳ صبح .بعدشم قرار بود درباره قاتلین سریالی صحبت بشه،نیم ساعت قتل و قاتل داریم بیست و سه ساعت و نیم ساعت شلوغ کاری .تعطیل بردار...
-
بعد از آن ۲
یکشنبه 26 اردیبهشت 1400 18:29
زمان دانشجویی چون خیلی به خوندن زبان علاقه داشتم همزمان با کلاس های دانشگاه کلاس زبان هم میرفتم.چون قبل از دانشگاه هم کلاس های کانون زبان ( متوجه شدید که.الان پز دادم.کانون زبان سال ۶۳ همون ایران آمریکای قدیم بود و ما سنت خانوادگیمون بود که بریم اون جا زبان بخونیم.خواهرم هم قبل از من رفته بود). اون موقع ها به حکم شور...
-
و اما کارت هدیه....
سهشنبه 21 اردیبهشت 1400 16:45
سلام سلام اومدم داستان کارت هدیه رو براتون تعریف کنم.یه متل داشتیم قدیما،زمان بچگی ما،دویدم و دویدم،سر کوهی رسیدم،دو تا خاتونی دیدم،یکیش به من آب داد،یکیش به من نون داد،خلاصه هی آب رو میده به فلانی و یه چی دیگه میگرفت و اونو میداد به بهمانی و همینطور تا آخر. قبل از عید یه بنده خدایی یه کارت هدیه عیدی داد به پسر...
-
پیشی
پنجشنبه 16 اردیبهشت 1400 18:36
یه خواهشی دارم از این دوستانی که پیشی گوگولی یا سگ دارن.به اینا نگید بچه .تا حالا چند بار دیدم گفتن بچه ام مریَض شد،بچه ام مرد.خوب بند دل آدم پاره میشه . اینا حیوان خانگی هستن.پیشی گوگولی هستن.سگ فهمیده و با احساس هستن.خیلی چیزها هستن.ولی بچه آدم نیستن. الان دوباره تو اینستا دیدم نوشته این خانواده امروز بچه شون...
-
شمعدانی
سهشنبه 14 اردیبهشت 1400 10:07
سلام.قدیما حوض آبی بود و گل های شمعدانی اطرافش.تو فصل بهار فکر میکردی رسیدی به بهشت . زمان ما یه خانواده شمعدانی هم بود که بامزه بودن.اومدم یه چی دیگه بگم.دوستان ،رییس روسا،همسران مهربانان .تو رو خدا کارت هدیه ندید به کسی.کارت رو میدید، طرف بیچاره میشه.باید بره دویست تومن،دویست تومن از بانک اصلی پول نقد بگیره،اگر خرید...
-
توکل
دوشنبه 30 فروردین 1400 12:30
#کتاب_کرونا_توکل تو ایام عید دو تا کتاب ایرانی خوندم .آبنبات هل دار و آبنبات دارچینی .حتما بخونید .کلی هم خندیدم باهاش . داشتم فکر میکردم چقدر بخاطر قرنطینه و کرونا خانواده مون به هم نزدیک شده. همش چسبیدیم نوک دماغ همدیگه . دیگه این که به خدا نزدیک شدیم.خیلی زیاد. همش یا میگیم :انشالله بهتر میشی،انشالله خوب...
-
سنت
دوشنبه 30 فروردین 1400 05:16
@zhuanchannel حق طلاق و نصف کردن اموال از ارزشهای غربی هستند، اما شیربها و مهریه از سنتهای شرقی. پسرها نباید تن به شترسواری دولا دولا بدن. یا باید زیر یک قرارداد تماما غربی رو امضا کنند، یا زیر یک قرارداد تماما سنتی. قراردادهای هیبرید مثل مورد بالا، برای زندگی مشترک نیستند، بلکه برای زندگی مجردی طراحی شدهاند. چون...
-
شیرینی کشمشی
یکشنبه 29 فروردین 1400 08:26
سلام سلام.روز زیبای بهاری داریم.اون دوست هنرمندم که پیج شیرینی داره, آموزش شیرینی کشمشی میده . که من عاشقشم.ولی حال ندارم بپزم. شما برید ببینید یاد بگیرید بپزید . @vanillaaasweets #شیرینی_خونگی_کشمشی_آموزش_سفارش_تهران
-
سلامتی
چهارشنبه 25 فروردین 1400 07:59
سلام سلام.برگشتم.دیشب دکتر بودم.یه لکه کوچولو مثل خال روی کبدم دیده شد.دکتر میگفت احتمالا چیزی نیست.نگران نباش.من از اولشم نگران نبودم البته.همینجور گیگیلی گیگیلی کنان دارم پیش میرم.دیگه آب که از سر گذشت چه یه وجب چه صد وجب.دوستانی که قبلا این تجربه رو داشتن همش هشدار میدن مبادا چاق بشی.راست میگن.وزن همینجور داره بالا...
-
واک. سن
یکشنبه 22 فروردین 1400 08:42
دیشب خواب میدیدم برام واکسن زدن.انقدر احساسات متناقضی داشتم.هم خیلی خوشحال بودم.هم غصه میخوردم کاش بقیه رو هم بزنن.بعد میگفتم نکنه با منم مثل شهاب حسینی دعوا کنن.
-
احضار
شنبه 21 فروردین 1400 09:25
خیلی وقت پیش چند تا عضو یه خانواده تصمیم گرفتن روح مادرشون رو احضار کنن.حالا مادرشون کی فوت شده؟مثلا ۴۰ سال قبل از اون زمان . اینا چند ساله شون هست.از ۳۵ تا ۵۰. خوب یکیشون رفت یاد گرفت با استکان احضار روح کنه .شاد و شنگول نشستن دور یه میز گرد و شروع کردن.یه چیزی احساس کردن.بادی وزید .شمعشون خاموش شد . گفتن اسمت چیه؟با...
-
من و شیرینی
یکشنبه 15 فروردین 1400 09:15
سلام.بازگشت قهرمانانه دارم.امروز میخوام یه دوست گل رو بهتون معرفی کنم.این دوستم رو موقعی که مامان فوت کرد پیدا کردم. یادمه وقتی بچه بودم عید چند تا حسن داشت.یکی اون کفش و لباس عید بود که میخریدن.وای که از ذوق پوشیدنش خواب به چشممون نمیومد.یکی دیگه عیدی هایی بود که میگرفتیم.چه ذوقی داشت.از همه مهمتر شیرینی های عید...
-
دیشب
چهارشنبه 4 فروردین 1400 12:35
دیشب همسایه رو به رویی اندازه یه اتوبوس مهمان داشت.تقریبا دو ماه قبل از عید همه اعضا خانواده کرونا گرفته بودن.بخاطر همین خودشون رو مصون میدونستن.بعد هم ساعت ۱۲ شب وقت خداحافظی تا نیم ساعت دم در صحبت میکردن.برام عجیب بود بسی
-
سال نو
شنبه 30 اسفند 1399 13:23
برآمد باد صبح و بخت نوروز به کام دوستان و بخت پیروز مبارک بادت این سال و همه سال همایون بادت این روز و همه روز نمیگم سال خوبی براتون باشه.نمیگم همه چیز درست میشه.نمیگم .. اما بهار زیبایی داریم.ازش لذت ببرید.تا بعدش خدا بزرگه.
-
کتاب
دوشنبه 25 اسفند 1399 05:52
سلام . دوستان امروز میخوام سه تا اپلیکیشن کتاب معرفی کنم.اولیش" کتابراه " هست.اپ خوبیه.تخفیف گذاشته برای عید.میتونید خرید کنید و بخرید.مسلما قیمت کتاب خیلی کمتر از کتاب چاپی هست .جا هم نمیگیره.فقط توصیه میکنم با تبلت بخونید.البته با موبایل هم میشه. اپ دوم فیدیبو هست.کتاب های زیادی داره.تخفیف هم داره برای عید...
-
بعد از آن
شنبه 23 اسفند 1399 07:54
حالا میخوام یه مبحث جالب دیگه رو باز کنم.در رابطه با دنیای ارواح.البته اینا بر اساس شنیده ها و تجربه شخصی خودم بود.یه دوستی داشتم که فامیل دور هم بود.دو سال از من بزرگتر بود.ازدواج کرد با یه آقایی از فامیل.دوتایی عروس و داماد قرار بود برن رومانی فکر کنم.اون روزا زیاد کشورهای دیگه راهمون نمیدادن.درباره کشورش زیاد مطمین...
-
تکنولوژی
چهارشنبه 20 اسفند 1399 07:24
از وقتی صحبت فایو جی شده به سرم زده بود گوشی رو عوض کنم.نیست جیبم پر پول هست و همیشه با آخرین تکنولوژی ها پیش میرم.از اون نظر. هی ته حساب رو نگاه کردم.دیدم چیز دندون گیری نیست.اینطرف اونطرف گشتم.یه گوشی فایو جی پیدا کردم.پسر بزرگه موبایلش چند وقتی هست اذیت میکنه.دیدم اونم پول کم داره.دوباره بررسی کردم دیدم گوشی خودم...
-
منزل
دوشنبه 18 اسفند 1399 08:16
دیروز ساعت ۲ بعداز ظهر یه نفر به موبایلم زنگ زد. با یه شرکت کار داشت.منم خوابالود گفتم اینجا منزل هست.اشتباه گرفتید.همسرم غش کرده بود از خنده.هی راه میرفت میگفت منزل بیا.منزل چایی میخوری؟
-
آن سوی پرده قسمت آخر
شنبه 16 اسفند 1399 05:07
خوب.رسیدیم به جمع بندی که سخت ترین کار هست. اول از همه یه سری منبع براتون میذارم.اینا کتاب هایی هست که خوندم .فیلمهایی هست که دیدم.ما یه فیلم یا انیمیشن رو دو ساعت میبینیم.در موردش فکر میکنیم.گاهی هم نمیکنیم.رد میشیم میریم.در صورتیکه این فیلم چند سال تحقیق رو پشت سر گذاشته.بعد از فوت پدر دیدم اینجوری نمیشه.باید همت...
-
آن سوی پرده. ۸
جمعه 15 اسفند 1399 06:37
خواهرم ،شوهرش و یکی از پسرهاش از شهرستان اومدن دنبال مادرم و با هم شمال رفتن.برعکس من که اصلا چشم دیدن جاده رو ندارم،خواهرم و خانواده اش عاشق جاده و سفر هستن.گاهی وقت ها بهش میگفتم فکر میکنم در زندگی های گذشته حتما از این کولی ها بودی که وسایلشون رو میزدن سر چوب از این شهر به اون شهر میرفتن.قرار بود ده روزه برگردن.از...
-
آن سوی پرده. ۷
پنجشنبه 14 اسفند 1399 05:00
همسر چند روزی بود که بی حال بود.هر چی هم بهش میگفتم بریم دکتر میگفت من از دکتر و بیمارستان خوشم نمیاد.گفتم آخی.من عاشق بیمارستانم.چند وقت یه بار خودم و خانواده ام میریم اون جا استراحت.کلی خوش میگذره. خلاصه رفتیم دکتر.چشمتون روز بد نبینه.دکتر گفت این آپاندیس حاد هست.سریع بیمارستان.اومدیم خونه.شام بچه ها رو دادم.صبر...
-
آن سوی پرده ۶
چهارشنبه 13 اسفند 1399 06:54
از خرداد اون سال ، روزای سختی بهم گذشته بود.اولین چالشی که باهاش درگیر بودم ،تعویض مقطع پسر بزرگه بود.پنجم رو تموم میکرد و باید وارد راهنمایی میشد.متولد ۶۷ بود و کسانی که بچه به اون سن دارن میدونن چی میگم . بعد از پایان جنگ انگار همه تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم.نتیجه اش شد هفت سال بعد مدرسه های شلوغ دو شیفته و سه شیفته....
-
آن سوی پرده ۵
سهشنبه 12 اسفند 1399 06:12
چرخ روزگار گشت و گشت.بعد از یکسری گرفتاری که برای خانواده پیش اومده بود که خدا برای هیچ کس نخواد پدر مریض شد و در بیمارستان بستری شد .متاسفانه بیمارستان با وجود خصوصی بودن بسیار بد بود. ده روز بستری بودن و بعد مرخص شد .چند روز بعد در منزل فوت شد. با توجه به گرفتاری های قبلی خانواده،بعد فوت پدر و تنها شدن مادر حال خیلی...
-
آن سوی پرده ۴
دوشنبه 11 اسفند 1399 05:27
شین از دوستان دبیرستانم بود.خونه شون رو خیلی دوست داشتم.منظورم خود خونه نبود البته.مادرش یه لیدی به تمام معنی.همیشه موهای درست کرده و آرایش کامل.ناخن ها بلند و مرتب.لاک زده.دختر بزرگش هم تیپ خودش بود. پزشک بود و با اون ها زندگی نمیکرد.بعد خواهر دومی بود که با حجاب بود . سومی شین بود که یه جورایی مریدش بودم.مذهبی.اهل...
-
آن سوی پرده ۳
یکشنبه 10 اسفند 1399 06:31
تازه پسر دومم دنیا اومده بود.یه افسردگی طولانی از قبل زایمان داشتم.حالم خوب نبود.پسرم شش ماهه بود که دایی عباس سکته قلبی کرد و به بیمارستان رفت.تمام مدت گریه میکردم. میدونستم به محیط بیمارستان عادت نداره.از بوی بیمارستان بدش میومد. چون بچه کوچک داشتم همسرم اجازه نداد برم بیمارستان. یه هفته نشد که خبر دادن دایی به رحمت...
-
آن سوی پرده ۲
شنبه 9 اسفند 1399 08:48
دایی عباس در خانواده پدری زن عموی من با شوهر عمه ام برادر و خواهر بودن.یعنی یه پسر داده بودن و یه دختر گرفته بودن.من و خواهر و برادرم چون مادر شاغل بود و منزل عمو نزدیک منزل ما بود و مهمتر از همه زن عمو بسیار خوش اخلاق بود و دستپخت خوبی هم داشت همیشه یه پامون اون جا بود.بچه های عمو به برادر مادرشون میگفتن دایی عباس.تا...
-
آن سوی پرده. ۱
سهشنبه 5 اسفند 1399 12:50
۱۱ ساله بودم.برادرم ۹ سال داشت.در حال مسافرت بودیم با دو تا ماشین.ماشین اول مال پدر بود و چون جا کم بود من و برادرم با اتومبیل پسر عموی پدرم میومدیم.صبح زود راه افتاده بودیم و به شدت خوابمون میومد.کم کم چشم های برادرم سنگین شد.دستم رو انداختم دور شونه اش تا راحت بخوابه.ما مثل دوقلو بودیم.شیر به شیر بودیم.یه دفعه صدای...
-
عروسی
یکشنبه 3 اسفند 1399 12:59
دیشب خواهرم خواب مامان رو دیده.خوشگل.جوان.بدون درد.بهترین لباس ها رو پوشیده و در حال رفتن به عروسی.خدا رو شکر امروز حال خواهرم خیلی خوب بود.هفته قبل لباس های مادر رو بیرون دادیم.همش ناراحت بود از اینکار.در واقع دلش رو نداشت.چون باید میرفتن شهرستان.منم که نمیشد روم حساب کنن.خودش باید انجام میداد. ولی انجام شد.این هم...
-
طلا
شنبه 2 اسفند 1399 11:39
یه خانم ایرانی مهندس دکتری در استرالیا یه دا رویی بر پایه طلا ساخته به جای شیمی درمانی. بیخود نیست خانما انقدر طلا دوست دارن.از فردا ار چی طلا دارید آویزون کنید.بخاطر خاصیت درمانیش نه پز دادنش. والا به جان گربه هه.
-
کیس جدید
پنجشنبه 30 بهمن 1399 20:23
دوستان.اون خیریه ای که قبلا برای سمعک اقدام کرده بود الان کیس جدیدی دارن.درباره شون تحقیق شده.اگر دوست دارید یه سر بزنید https://yakroozeno.blogsky.com .