یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

unfinished business

وقتی نمی‌خواهید راجع به چیزی فکر نکنید ولی از پس‌اش برنمی‌آیید و تازه بدتر هم می‌شود به این دلیل است که پرونده آن موضوع را به درستی در ذهنمان نبسته‌اید unfinished business چرا که آن را درست تجزیه و تحلیل نکرده‌اید. آن را به درستی ارزیابی نکرده‌اید و تکلیف درست و غلط و خوب و بد و اشتباه و خطا را در آن مشخص نکرده‌اید.

یعنی مثل دادگاهی است که پرونده‌اش باز است و ماجرایش همچنان ادامه دارد.
به عنون مثال، در ارتباط با رابطه باید آن را بشکافید: که چگونه آغاز شد؛ چرا بیخودی یا باخودی ادامه پیدا کرد؛ چه عواملی موجب بهتر شدن یا بدتر شدن آن شد؛ اشتباه‌ها کجا بودند و از ناحیه کدام طرف بود؛ درنهایت چگونه با این موضوع باید برخورد کنم. 

مثلأ اگر حرفتان این است که چرا او با من چنین کرد؟ پاسخی وجود ندارد چرا که سؤالی را باز کرده‌اید که ای بسا نه شما و نه آن شخص هم پاسخ‌اش را نمی‌داند. پس، چون سؤال بیخودی را طرح کرده‌اید و منتظر پاسخی هستید که اصلأ وجود ندارد در نتیجه موضوع در ذهن شما می‌ماند و چون در صحنه ذهن حاضر است به این دلیل در فکرتان هم همیشه حاضر است. 


دوم اینکه اگر فکر همچنان در ذهنتان باقی است به این دلیل است



که در حال حاضر زندگی شما خالی است و وقت آزاد دارید و ذهن



سروقت آنها می رود.




سوم اینکه عادت کرده‌اید که دور مطالب بچرخید. و حالت روانی شما از نوع توصیفی است و دائمأ به دنبال موضوع هستید که همۀ حواشی و زوایای آن بدون آنکه فرقی یا فایده‌ای داشته باشد به ذهنتان بیاورید. 

این پرونده برای شما مانند کتابی است با فصول مختلف و چون باز است زمانی که غمگین هستید فصل غم آن را باز می کنید و وقتی شاد هستید فصل شادی‌اش را و ... این همان چیزی است که خیلی‌ها از طریق درد دل کردن به نوعی موضوع‌های ناتمام را در ذهنشان باقی می‌گذارند.

پس، پرونده را باید به درستی و براساس واقعیت خواند و درباره‌اش تصمیم قطعی و نهایی را گرفت.





این مطلب رو از جایی کپی کردم.چند سال پیش دوستی داشتم که خدا هر جا که هست سلامت بداردش. چند سالی بود که با فامیل شوهر که از قضا فامیل نزدیک خودش هم بودند مشکل پیدا کرده بود و چون فامیل نزدیک بودند خیلی پیچ وا پیچ شده بود . جالب این جاست که یادش هم نمیومد برای چی اختلاف پیدا کردند. هر بار که به من یا دوستان دیگه اش میرسید جریان رو میگفت و گریه میکرد. من کلا اخلاقم کمی مردونه است. یه بار نشستم به رسم دوستی به حرفش گوش دادم . بار دوم همدردی کردم . بار سوم سکوت کردم . بار چهارم دندون قروچه رفتم . بار آخر بر سرش فریاد کشیدم (واقعا فریاد کشیدم)

که تو انقدر بی کار و بی ارزشی که این همه وقت گذاشتی روی اینکه چرا یه پیرزن بی سواد دوستت نداره و باهات حرف نمیزنه( مادر شوهرش رو میگفتم ) خانم داد همان و معالجه شدن دوستم همان. این بنده خدا دیگه هیچ وقت با هیچ کس درباره این مشکل صحبت نکرد و چند وقت بعد هم با هم آشتی کردند. وقتی این مطلب رو خوندم فهمیدم چه معالجه خوبی براش انجام دادم . به نظر شما لازم بود یه فصل هم بزنمش شاید زودتر خوب میشد!!!!!!

نظرات 6 + ارسال نظر
عاصی یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 12:48 http://asysepid.blogsky.com

من مرورگرمو عوض کردم! حالا میتونم کامنت بزارم برات

هی من بیچاره گفتم مال مرور گرهاست. خدا رو شکر.

ونوس یکشنبه 6 بهمن 1392 ساعت 11:01 http://calmdreams.blogfa.com


عجب روش درمانی کارسازی
نه دیگه بنده خدا با همون داد درمان شد
کتک رو بزار وقتایی که طرف فقط با داد درمان نمیشه

راس میگی ونوس عزیز اون مال ادم هایی هست که حالشون یه ذره بدتره

لیلی شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 23:15 http://khodnevesht.blogfa.com

مررررسی سهیلا جون...چقدر این پرونده ی باز ، مبتلا به همه است

متاسفانه همه مون از این پرونده های باز داریم و شاید سالها با خودمون حملش میکنیم

غبار شنبه 5 بهمن 1392 ساعت 12:15

به نظر من باید داد را زودتر میزدین خوب

به رسم دوستی خیلی تحمل کردم . تقریبا همه دور و بری هاش هم تحمل میکردن.

نه من با خشونت مخالفم

خشونت خوب نیست منم دوس ندارم . اما این یه جا خوب جواب داد. در یک چرخه باطل افتاده بود

مامان فرشته های شیطون جمعه 4 بهمن 1392 ساعت 14:00

یه داد سر من بزن شاید منم عاقل بشم

خدا نکنه خانم . من کوچیک شما هم هستم ولی اون دوستم داد لازم داشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد