یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

ازدواج 1

الان که به عقب برمیگردم میبینم خندیدین به مسائلی که همیشه چشمام رو اشکی میکرد چقدر راحت شده .

کاش وقتی جوونتر بودم بلد بودم به مشکلاتم بخندم.

به دلیل تک فرزند بودن (البته میدونید که خواهر دارم اما 10 سال بزرگتر و شهرستان )دید خاصی به ازدواج داشتم . فک میکردم با ازدواج با یه آدم مخصوص مشکلاتم حل میشه . دیگه انقدر تنها نمیمونم . طرفم حرفمو میفهمه و چه زندگی خواهیم داشت . مصداق بارز چی فک میکردم چی شد .

درباره عشق و از این برنامه ها هم فک نکینید چون همسر واقعا عاشق بود . شاید هم برای همین توقع خیلی زیادی ازش داشتم . تقریبا سه سال طول کشید تا جواب مثبت رو بهش بدم .

اما یه امای بزرگ . از همون اول فهمیدم ای دل غافل من یه چی میگم اون یه چی دیگه میشنوه و همین بس بود برای اینکه با هم دعوا کنیم. خوب حالا هم که مزدوج شدی نمیتونی فرد باشی . همه به چشم زوج نگاهت میکنن .وقتی هم انقدر مغرور باشی که نذاری هیچ کس از قهرتون با خبر بشه دیگه بدتر .

نمیدونم همه عروس و دومادا از هفت روز هفته هشت روز با هم قهرن یا ما به دلیل محبت و علاقه زیاد این جوری بودیم . هنوز هم نتونستم بفهمم.

خلاصه انقدر قهر میکردیم که دیگه علتش یادم نمیومد . توقع داشتم همه چیز رو با هم هماهنگ کنیم ( که هیچوقت نمیشد . معمولا اون خودش تصمیم میگرفت من خودم بعد به اطلاع هم میرسوندیم و دعوا میشد . خوب برنامه ها هماهنگ نمیشد دیگه . )انتظار داشتم هر وقت دیر میکنه به من خبر بده . (نمیکرد میگفت نشده نمیشه جلسه بودم )هر وقت که دیر میکرد دلم هزار راه میرفت . دور از جونش فک میکردم تصادف کرده یه گوشه افتاده با چشم اشکی مینشستم تا بیاد . خوب بعدش دوباره دعوا میشد دیگه . یعنی انتظار دیگه ای داشتید .انتظار داشتم تمام ساعت های بیکاری و تنهایی و عشق منو پر کنه . خوب نمیشد. پس کی میرفت سر کار نون میاورد . همون اول بحث خرید خونه پیش اومد اول جیب پدر منو خالی کردیم بعد جیب پدر اونو خالی کردیم بعد هم همش شد ماموریت و اضافه کاری و یه عروس غر غرو و زر زرو تو خونه . خوب توقع داشتید دعوا نشه . تا حالا براتون گفتم باقیش باشه تا بعد.

نظرات 4 + ارسال نظر
آرین سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 14:36 http://aryantt.persianblogf.com

تو همه زندگی ها هست بانو، فقط درصد غلضت و تکرارش فرق می کنه. شکر خدا که با همه مشکلات کنار هم موندین. ادامه بدین مشتاقیم

ممنون دوست عزیز بله همش تکراریه اما روش برخورد آدمها متفاوته

کارمند وظیفه شناس سه‌شنبه 12 آذر 1392 ساعت 09:42 http://gozareroozha.persianblog.ir

آره الان که داری اینا رو میگی منم رفتم اول زندگیم واقعا چرا اونموقع عوض لذت بردن از زندگیمون دعوا میکردیم ؟
چی بوده که الان حل شده؟فکر میکنم بزرگ شدیم البته منظورم سنی نیست

دقیقا همینه . هم ما بزرگ شدیم هم طرف مقابلمون. ای چه روزایی بود . انگار دوتا موجود عجیب هر کدوم از یه سیاره متفاوت با زبون نا آشنا. تازه خیلی هم عاشق. عشق همینه کر و کور.

کزت سابق! دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 21:38

سهیلا بانوی عزیز واقعا فکر نمیکردم شما هم چنین کارهایی کرده باشین

چرا که نه عزیزم . منم جوون بودم از زندگی مشترک هم چیز زیادی نمیدونستم البته ادعا داشتم که میدونم . چه عجب از خودت یه خبری دادی . همینجوری گذاشتی رفتی . امروز میخواستم تو وبم اسمتو بیارم.

پرنده گولو دوشنبه 11 آذر 1392 ساعت 20:30

سهیلا گاهی که پرم از سردرگمی و بدگمان به دنیا هستم یهو میام اینجا و درست توی حرفهات جواب سوالهام رو میگیرم
امروز این پستت طناب من شد تا از چاه سوال و بدگمانی بیرون بیام
مرسی سهیلا

گولوی من خدا کنه این تجربیات تلخ بتونه گره از کار کسی باز کنه . پوستی ازم کنده شد تا فهمیدم دنیا دست کیه و کی به کیه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد