ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
خو رسیدیم به اونجا که از بیمارستان مرخص شدیم و بچه غورباقه رو زیر بغلمون دادن و اومدیم خونه . از همون روز اول زهر چشمی این بچه ازمون گرفت که نگو . تو آشپز خونه یکی عطسه میکرد . بچه جیغ میزد کهنه عوض میکردیم . جیغ میزد . شب جیغ میزد . روز جیغ میزد خلاصه دقیقا از 24 ساعت 20 ساعت بیدار بود و گریه میکرد . شاید 4 ساعت میخوابید . بعدا در طی تحقیقاتی که کردم فهمیدم به علت شرایط جنگی بچه بیش از حد حساس شده . انگار از لمس پوست بدنش اذیت میشه . حمام بردنش که دیگه هیچی . آب که به پوستش میخورد گریه میکرد . یه بار وقتی جا شو عوض میکردم انقدر جیغ زد که مادر بیچاره من فکر کرده بود از دستم افتاده و چیزیش شده . بعد که گفتم فقط پوشکش عوض شده نفس راحتی کشید . البته یه اتفاق مهم دیگه که افتاده بود این بود که دیگه با هم دعوا نمیکردیم . فقط هر وقت که میتونستیم میخوابیدیم . اونم نوبتی . منم دانشگاهم شروع شده بود . در نتیجه نور علی نور بود . میرفتم دانشگاه میومدم . به بچه میرسیدم نمیخوابیدم . نمیخوردم . وزن کم کردم . رسیدم به دوران مجردیم. خلاصه . تازه دل درد هم داشت یعنی علاوه بر اونا که گفتم به صورت ممتد از ساعت 5 بعد از ظهر گریه میکرد و جیغ میزد تا 10 شب . دکتر هم میگفت یا چهل روزگی خوب میشه یا شش ماهگی یا وقتی زنش دادی . خدا رو شکر که دل درداش 9 ماهگی خوب شد . خلاصه . از این قسمتا که بگذریم میرسیم به حساسیت بچه به کهنه و پوشک. خوب مثل حالا که نبود تنوع باشه . معمولا کهنه میگداشتیم . بعد که بیرون میخواستیم بریم پوشک البته ایرانی خوب خارجیش خیلی گرون بود ما هم که وضعیت بعد از جنگ داشتیم . پوست بچه به شدت واکنش نشون داد . یه چی میگم یه چی میشنوید . نه از این جوشای ریز که بچه ها وقتی حساسیت دارن میزنن . سوختگی در حدی که پوست رویی میرفت و گوشت قرمز پیدا بود . خوب با این چه کنم . باز شروع به گشتن تو کتابا کردم از این پرسیدم از اون پرسیدم . آخرین راه حلی که جواب داد این بود که کهنه ها رو بعد از شستشو و آب کشیدن در محلول آب و سرکه بخوابونم بعد بذارم خشک شه . این را ه جواب داد و کم کم پای بچه بهتر شد .راستی سیسمونی به اون شکل نخریدیم چون از پدرم پولش رو گرفتیم و زدیم به زخم قسط خونه . یه صندلی ماشین و یه گهواره از زن عموم گرفتیم ( یه دفه که با زن عموم حساب کردیم دیدیم 15 نفر از بچه های فامیل با این گهواره بزرگ شدن دوباره برگشته جای اولش ) یه کالسکه هم از جاری بزرگه که بعدش هم دوباره پس دادیم . البته اصلا هم ناراحت نبودیم چون خودشون نیاز نداشتن . کلا قبلا ما زیاد از این جریانات ناراحت نمیشدیم . الان تا هفت سالگی برای بچه سیسمونی میدن . خوب شاید من بخوام برای بچه ام بر طبق روز خرید کنم .یه کم تشریفات زیاد شده .خلاصه کشید تا دوسال گذشت درس من تموم شد . خونه آماده شد . گل پسر هم دو ساله شد.
یکی از نکات قابل توجه این پست های شما این بود که سال های جنگ، به خاطر شرایط سخت زندگی ها خیلی ساده بود. شما الان حساب کن دور و بر خودت آیا کسی حاضر میشه کالسکه یا وسایل بچه دیگری رو که مورد نیازش هم نیست بگیره استفاده کنه!!!! یه جورایی همه چی تجملاتی شده. یادش بخیر بچه که بودیم تو همون سال های جنگ چقدر بیشتر خونه آشناها می رفتیم الان اکثر این رفت و آمدها به شدت کم شده یا اصلا قطع شده!! ماهم بچه های همون دورانیم، بزرگ شدیم و به اینجا رسیدیم با همون شرایط سخت. به نظرم الان خیلی لی به لالای بچه ها می زارن
هر بچه ای با توجه به شرایط زمان خودش بزرگ میشه و چاره ای هم نیست . ما بچه های قبل از انقلاب بودیم که تو ناز و نعمت زندگی میکردیم بعد افتادیم به زمان انقلاب و جنگ . زندگی همینه دیگه
وای پس بچه شما هم اینجوری بود آره منم خیلی سر دخترم اذیت شدم البته بیشتر برای اینکه اون اذیت میشد منم اذیت میشدم خیلی شرایط سختی بود.
بعله مادر این تازه یه حدیث بود از هزار تا حدیث بعدی . سوم دبستان بود که کارم رسید به دکتر روانپزشک و دارو و مشاوره . حالا شاید اونا رو هم بعدا گفتم.
میگم خوب قبلی هاش کو قبل از دنیا اومدن بچه قورباغه من گشتم نبود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟:
باید به صفحات قبل بریدو. اون پایین. ممنون که میخونید
اینا که میگین من یاد داداش کوچیکم میوفتم که تا 40 روزگی ما را بخدا رسوند
به حدی که مامانم میگفتن اگر این بچه اولم بود عمرا دیگه بچه دار میشدم
دقیقا همین نظرو همسر پیدا کرده بود . تا اسم بچه دوم میومد هفت تا سوراخ قایم میشد تا یه هفته هم با من حرف نمیزد
همین الان از بیمارستان اطفال برگشتم. خدا خودش همه بچه ها رو نگه داره!
خدا به خیر کنه . انشاله که مشکل حل شده باشه . هیچی نمیتونه مثل مریضی بچه منو داغون کنه . خدا خودش همه بچه ها رو حفظ کنه . آمین
وای
الان فهمیدم چطور اینهمه در مورد حساسیت پوست نوزاد ها راهکار بلدی!!!
مادری چقدر سخته سهیلا
مادری کردن هم مثل کارای دیگه میمونه یاد میگیری. سخته اما میارزه . من مادر خوبی نبودم چون مجبور بودم همه چیزو یاد بگیرم . در هر مرحله همش باید این در و اون در میزدم تا راه حل پیدا کنم . بچه داری بلد بودم اما با گل پسر همش دچا ر بحران های جدید میشدیم . این هم یه جور امتحان خدا بود . ای گذشت دیگه.