ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
هر کسی یه جور با دردهاش کنار میاد . یه دوست وبی دارم بنام مسی خانم که چن وقت پیش برادرش رو از دست داد . برادری که شاید همه کسش بود . اون موقع نتونستم زیاد دلداریش بدم . کلا جوری نیستم که بلد باشم اینجور موقع ها چی بگم . دیدین بعضی ها چقدر خانم هستن اینجور موقع ها میان جلو همه چیزو دس میگیرن میدونن چی برای داغ دیده بهتره . من اون جوری نیستم شاید خیلی خانم هم نیستم . خلاصه همیشه اینجوری بودم که وقتی کسی داغ میدید میکشیدم کنار غصه میخوردم تا مدت ها طرف رو با مصیبتش این طرف و اون طرف میبردم بدون اینکه خودش بفهمه . از دید اون شاید یه آدم بی معرفت به نظر بیام که روزای غمو و عزا داری فرار کردم به خوشی های خودم برسم . فارغ از اینکه چه کربلایی هست تو دلم . کنار میکشیدم تا اونوداخل آشوب خودم نکنم . البته این مسئله رو هم ریشه یابی کردم . برمیگرده به شرایط زندگی من در دوران کودکی . در خانواده ای به دنیا آمدم که دو پسر قبل از من از دنیا رفته بودند . اون هم در زمونه ای که فخر و افتخار خانواده به پسراش بود . بعد از من هم پسری به دنیا اومد با فاصله دو سال . در تصادفی که با اتومبیل داشتیم برادرم به سختی آسیب دید و فوت کرد . من هم به سختی مجروح شدم اما عمرم به این دنیای فانی بود و زنده موندم . خانواده باز هم داغ یک پسر دید. خلاصه مطلب اینکه خیلی سخت گذشت . دوازده سالم بود . از اون به بعد رفتارم این جوری شد . اگر خیلی با عزاداران نزدیک باشم ساکت میرم کنارشون میشینم و دستشون رو میگیرم . یه خورده عجیب غریبم اما دست خودم نیست . حتی گفتن تسلیت برام سخته . در ایام عید پسر عموی عزیزم در سن چهل سالگی سکته کرد و با دوتا بچه کوچیک از دنیا رفت . دو روز تموم گریه کردم . از روز سوم رفتم در سکوت مرگ . همش نشستم کنار مادرش و دستشو گرفتم . شما حتما عاشق شدید . میدونید عشق چیه . این مادر 5 تا بچه داشت که همه بالای 50 هستن و همه رو دوست داشت اما این یکی عشقش بود . عمق غمشو حس میکردم و عاجز تر میشدم . بعد از هفتم خودمو کنار کشیدم تا در تنهایی عزاداری کنم . با همون سکوت مرگ .اما سکته زن عمو و به دنبالش بستری شدن دختر عموم در بیمارستان بهم فهموند که اگر کنار بکشم شاید اینا رو هم از دست بدم . دوباره برگشتم و هر هفته 5 شنبه و جمعه رو در کنار زن عموم گذروندم . نه اینکه فکر کنید کاری انجام دادم نه فقط کنارش بودم . خلاصه اینا رو گفتم برای مسی عزیزم . اگر نیومدم سر نزدم تسلیت هم نگفتم به این دلیل ها بوده . میدونم اصلا کارم درست نیست یا حداقل مثل بقیه موجودات دوپا نیست . نمیدونم میتونم عوض بشم یا نه . شما فک کنید من چن وقت دیگه مادر شوهر میشم بعد باید برم عزاداریه اقوام عروسم . چی میشه.
منم همینطورم ! یعنی اصلا نمیتونم به هیچ کسی دلدردی بدم ! باید به اصطلاح برم تو غار خودم و عزاداری کنم ! اما اصلا روم از بابت دلداری دادن نمیشه حساب باز کرد
میگم خیلی دوست دارم برا همین چیزاست
خخخخخخخخخخخخخ

عجب مادرشووری از حالا بفکر عزاداری قومای عروسش هست
در کنار بودن خیلی خوبه و مهم
اتفاقا شاید کار تو درست باشه. چون بعضیا خیلی وراجی میکنن و سر طرف داغدیده رو به درد میارن
خاطراتت تلخ بود. مادرت چه کشیده... خدا سر هیچ مادری نیاره داغ فرزند
پسر عموت هم همینطور... یادشون گرامی
ممنون از همدردیت . مادرم خیلی تو زندگیش داغ دیده . اگه قرار باشه بنویسم فکر میکنید از خودم دراوردم . کتاب راز فال ورق رو خوندی . میگه تو هر خانواده ای یه قصه مدام تکرار میشه. حالا حکایت ماست
سلام
راستش من هم موقع تسلیت گفتن بدجور ساکت میشم. شاید چون خودم زمان فوت پدرم با خیلی از تسلیت گویان و کارهاشون نتونستم ارتباط برقرار کنم. برای همین می ترسم مبادا طرف حس خوبی نداشته باشه نسبت به ابراز احساسات شدید من
نمیدونم شاید همینه . حس ادم اون لحظه . ممنون سر زدید
خوب من فکر می کردم من روابط عمومی ضعیفی دارم ولی از شما بعیده !!و به نظر نمیاد اینجوری باشی شاید واقعا بر میگرده به داغدیده بودنت .واقعا هم سخته .انشا الله همیشه شاد باشی
روابط عمومیم خوبه زیادی هم خوبه ،
روابط عزاداریم خرابه
راستش منم اصلا بلد نیستم تسلیت بگم...باز خوبه تو سکوت میکنی...من که کلی چرت و پرت به عنوان تسلیت به طرف میگم...خیلی هم بده...کاش یادبگیرم مثل تو سکوت کنم...
کاش میشد مثل همه باشیم . بده دیگه اصل جریان رو که نمیدونن تعبیر های دیگه میکنن.
می دونی سهیلا جون! همون که بری و تو مراسم شرکت کنی خودش کلی از درد و غم طرف کم می کنه!
دختر عموی من روز اول اومد جلو و گفت خیلی وقته دلم میخواد بیام جلو اما نمی تون. بغلم کرد و من درکش کردم می دونم برای اونم سخت بود...
وقتی یه غمی به آدم میرسه اولش مثل یه کوهه! هر کی که از در میاد تو و بهت تسلیت میگه مثل اینه که یه سنگ از اون کوه بزرگ کنده میشه.
فرقی نمی کنه تلفن باشه یا حضوری مهم اینه که همدردیشو تو روزهای سخت اعلام کنه و بدونی هستند کسایی که دوستت دارند و در غمت شریکند.
ممنون که دلداریم دادی عزیزم
ان شالله همیشه میری عروسی و خوشی فامیلهای خودت و عروست
فکر نکن گرفتن دست کم چیزیه
نه کم نیست اما غیر عادیه . ممنون گولوی عزیزم .