یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

چند روزر ماجرا

شنبه شب عروسی دعوت داشتیم . عروسی که من هر وقت بهش فکر میکنم بغض گلومو سفت میگیره . چند ماه قبل از عروسی مشخص شد داماد ام اس گرفته . داماد 25 ساله . خلاصه من تا ساعت 4 سر کار بودم . زودتر نمیتونستم بیام بیرون . 4/5 رسیدم به خونه . در حال دویدن و به این و ان رسیدن بودم . لباس پوشیدم. لوازم آرایش را به صف کردم . سعی کردم به یاد بیاورم اول این بعد آن بعد اون یکی به ترتیب(وقتی بلد نباشی و مادرت هم اصرار داشته باشد برای عروسی ها به آرایشگاه بروی همین است دیگر)بعد نوبت پروژه موها بود . خوب این رو چه کنم . یه دستگاه قدیمی دارم از این بابیلیس های قدیمی که خواهرم برام گرفته بود . دراوردم و دعا کردم که کار کند . خوب حالا همه به زیر. این هم از موها . در همین بدو بدو ها درست وقتی که قرار بود از خانه بیرون بزنیم پسر خواهرم زنگ زد و گفت مادرم کجاست . (خواهرم برای عروسی از شهرستان به تهران آمده بود پسر و همسرش همان جا بودند ) گفتم منزل مادربزرگ . گفت کی قراره بیاد گفتم نمیدونم صحبتی نشده حالا که هست . گفت خاله  ، پدرم سکته کرده بیمارستان تو سی سی یو بستری شده . نزدیک بود گوشی از دستم بیافته. گفتم میخوای الان بفرستمش بیاد . گفت نه اینجا برف میاد شب تو راه نباشه بهتره. گفتم پس براش بلیط میگیریم صبح زود راهیش میکنیم . رفتیم عروسی. من همش دستم به موبایل بود نکنه خبری باشه و زنگ تلفن رو متوجه نشم. خلاصه چه شبی بود . از یکطرف غصه داماد از طرف دیگه غصه خواهرم که باشنیدن این خبر چه حالی میشه با این راه دور.گذشت و گذشت تا برگشتیم خونه.صبر کردم تا یه چایی هم بخورن بعد جریان رو بهش گفتم . بمیرم که چه حالی پیدا کرد تا صبح. خلاصه رفت به شهرشون و معلوم شد خطر از سرش گذشته . چند رو زباید در سی سی یو بمونه بعد به بخش منتقل بشه. اون پست رو یادتونه. این جوابش بود . اگر برای شوهر خواهرم اون شب اتفاق بدی میافتاد خواهرم و ما یک عمر خودمون رو سرزنش میکردیم چون در خانه تنها بود . خدایا هزار مرتبه شکر که چنین خطری از سرمون گذشت


بعدا نوشت: مادر در عروسی گفته بود ببین سهیلا کجا رفته آرایشگاه شما هم برید خیلی ملایم و سنگین بود. (حتی نرسیدم خودمو درست ببینم که چه شکلی بودم )

نظرات 9 + ارسال نظر
لیلی سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 22:56 http://khodnevesht.blogfa.com

خدا رو شکر که به خیر گذشت ...مدیریت بحران بلدیناااا

ممنون خدا کنه تا آخر به خیر بگذره. مجبور بودم میفهمی مجبور(جوکش رو شنیدی؟)

خانم اردیبهشتی سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 14:48 http://mayfamily.blogsky.com

سلام
الان بهترند؟! هیچ چیزی واقعا بی حکمت نیست!

دو سال پیش ما دو شب پشت سر هم دو تا عروسی دعوت بودیم! اولی را خودم آرایش کردم دومی را رفتم آرایشگاه! الان که عکس ها را می بینم اولین شب خیلی بهتر و خوشگل تر بودم!

ممنون خیلی بهترن به بخش منتقل شدند. وقتی میری آرایشگاه انقدر میخوان کارشون تو چشم بیاد که از اونطرف بوم میافتن

کارمند وظیفه شناس سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 10:14 http://gozareroozha.persianblog.ir

میگم پس من بعد عروسی دعوت بودیم بیاییم پیش شما

قدمتون سر چشم قول میدم چشم و چارتون رو کور نکنم. یه بار رفتم آرایشگاه انقدر دستشو با اون پدش کرد تو چشمم حساسیت داد هم تنگ شد هم قرمز هم آب میومد. یه چشمم شکل چشم اهو بود یکی دیگه مثل چشم خروس

آرین سه‌شنبه 1 بهمن 1392 ساعت 08:14 http://aryantt.persianblogf.com

الحمدالله. که به خیر خوشی گذشت.

ممنون . به دعای شما

مامان فرشته های شیطون دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 22:11

عزیزم چه شب پر استرسی گذروندی خدا رو شکر ایشاالله هم اقا داماد و هم شوهر خواهر زود زود خوب میشن عشق کار خودش را میکند و داماد میتونه راحت تر کنار بیاد

ممنون به دعای شما

ونوس دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 22:00 http://calmdreams.blogfa.com

آفرین به عروس..
انشالا با روحیه باشن و زود خوب شه
لامصب چه دردهایی میادا
الان خوبه درمان هست
عروس عمه من از این تهرانیهای شیک بود.. شاید 20سال قبل این مریضی رو گرفت
ینی هنوز خیلی ناشناخته بود. دکترا دیر تشخیص دادن و داروی خاصی هم نبود طفلی زودی فلج شد. اما هنوز هم ماشالا سرحاله با ویلچر
ولی جدید با دارو خیلی کنترل میشه خداروشکر
انشالا سر فرصت برو خودآرایی

اره درد بدیه و متاسفانه جدیدا هم سنش پایین اومده هم زیاد شده. خدا کنه کنترل بشه. ولی عروس بیچاره زندگی سختی خواهد داشت.آخه خود ارای هم اگه هر روز خودتو دست نکنی یادت میره. ولی دوست دارم .

ونوس دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 20:12 http://calmdreams.blogfa.com

واااای خدا بخیر گذرونده
اول فکر کردم نوشتی خاله شوهرش... بعد دقت کردم دیدم نه شوهرخواهرتونه
بلا به دور
حق داشتی نگران شی
و چه خوب که خودت خوشگل درست کردی خودتو
آرایشهای ملیح خیلی زیباتره تا غلیظی که آرایشگاهها برات در میارن
داماد نانازی.. انشالا خدا شفاش بده
خیلی ام اس زیاد شده متاسفانه
جاری منم ده ساله ام اس داره
خوبیش اینه که سن کم گرفتن و میشه با دارو مدارا کنن
جاریم با آمپول کنترل میکنه
سالی یکبار شدید میشه و دست و پاش بی حس.. ولی با بیمارستان و بستری خوب میشه
انشالا این داماد هم خوشبخت شه و خفیف باشه موردش
راستی عروس هم فهمیده که ام اس داره

اره طفلک عروس میدونه بهش گفتن اگه میخواد به هم بزنه گفته نه تا آخر میمونم. طفلک داماد یه کم رقصید بعدش نشست. نتونست . دلم کباب بود .البته کسی نمیدونه فقط نزدیکان . اولین عروسی بود که من همش دلم میخواست گریه کنم. آرایش هم فقط همین یه مدل بلدم. انقدر دلم میخواد یاد بگیرم اما موقعیت پیش نیومده . شاید بعد از باز نشستگی برم یاد بگیرم .

غبار دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 15:01

خدا را شکر که بخیر گذشته
باز خوبه همون را بلدین من که از بیخ عربم

یه دوست دارم که دیپلم آرایش داره بیچاره خون دل ها خورده از دست من. خو وقتی سالی یه بار آرایش کنی همین میشه دیگه

بیتا دوشنبه 30 دی 1392 ساعت 11:45 http://www.ifutouchme.persianblog.ir

من اگه کسی تو مراسم شادی باشه وبدونم کاری ازش برنمیاد خبر بد رو اون موقع بهش نمیدم یا مثلا نیمه شب به کسی خبر بد نمیدم کاری ازش برنمیاد خوب!!!
منم مثل خودت آرایشم بسیار سبکه یعنی تقریبا همون آرایش روزمره رو برای عروسی هم دارم

چون صبح زود میخواستم راهیش کنم باید شب بهش میگفتم. من ارایش روزمره ندارم فقط آرایش عروسی دارم .اونم بلد نبودم یکی از دوستام یادم دادبرای همین باید هی به خودم یاد آوری کنم اینو اول اینو بعد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد