یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

طفلکی

بقول انا خانم دیروز خیلی طفلکی بودم . تازه دلمم شکسته بود . سوار اتوبوس شدم که برم سر کار.صندلی روبه روم یه خانم مسن با لباسهای قدیمی نشسته بود. صورت گرد آفتاب سوخته. صورت چین و چروک داشت. بغل دستش هم دخترش بود (شاید چون خیلی شبیه بودن) دقیق شده بودم تو صورت خانم مسن. یه جورایی به نظر قشنگ میومد. شاید هم دوست داشتنی . شاید منو به یاد مادر بزرگم میانداخت. روسریشو هم دور گردنش بسته بود.با هم میگفتن و میخندیدن. وقتی میخندید دندوناش یکی در میون بود . انقدر قشنگ و از ته دل میختدید که منم با اونا میخندیدم.وقتی از اتوبوس پیاده شدم دیگه طفلکی نبودم . به همین سادگی.

نظرات 3 + ارسال نظر
مامان فرشته های شیطون دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 10:39

وای چقدر این عبارت طفلکی بودن به دلم چسبید من خیلی وقتها طفلکی میشم خیلی بده

اره اصطلاحیه که خیلی احساس رو در اون لحظه نشون میده.

بیتا دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 10:18

الهی...سهیلا تو باید دختر میداشتی...مادر بی دختر انگار خیلی تنهاست

ازه بیتا جان انقدر دلم یه دختر میخواست بغلم کنه دلداریم بده . خدایا شکرت .خدایا ناشکری نمیکنم .

maryam دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 08:26 http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

سلام دوست خوبم خوبی ؟؟ فدات شم طفلکی نشو گلم

بعضی وقتا میشه دیگه وقتی مادر باشی شوهر داشته باشی بچه هات هم پسر باشن . تو میدونی چی میگم. برای همه این نعمت ها شکر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد