یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

اتوبوس

یه روز تو اتوبوس یه مادر و دختر سوار شدن . مادر هم سن و سال من بود دختر هم حدودا 19 تا 20 سال داشت . موقع پیاده شدن دختر رفت جلو که حساب کنه . مادر موقع پیاده شدن پاش پیچ خورد و سکندری رفت. دختر هراسون دوید اومد و پرسید چی شد. بعد هم که پیاده شدن مامانشو بغل کرد و چن ثانیه تو بغلش نگه داشت . مدیونید اگه فک کنید دلم خواسته.

نظرات 4 + ارسال نظر
لیلی دوشنبه 28 بهمن 1392 ساعت 11:38 http://khodnevesht.blogfa.com

آخییییییییییییییییییییی....عزیزم...

ممنون

بیتا چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 14:11

دخترنعمته برکته عشقه زندگیه هرکی داره خدا بهش ببخشه وبراش نگهداره
من وتوهم الان نداریم ایشالا عروس میاریم میشن دخترمون(هرچند راستش رو بخوای بعید میدونم خواهر پس خیلی هم به شکمت صابون نزن)

خدا همه بچه ها رو برای ماد و پدراشون نگه داره . از قدیم گفتم ژیان ماشین نمیشه ....

عاصی چهارشنبه 23 بهمن 1392 ساعت 09:25 http://asysepid.blogsky.com

الهیییییییییییییییییییییییییی..... مامان مهربون....

پرنده گولو دوشنبه 21 بهمن 1392 ساعت 21:34

الهی خدا عروسهای گل نصیبت کنه که برات دختری کنن سهیلا

ممنون. الهی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد