اون روز که رفتم مترو برای خرید صبحانه یه سر هم به حسن آباد زدم و یه سری کاموا خریدم.عاشق این کامواهای رنگی رنگی هستم. عاشق اینکم که با هم ترکیبشون کنم و موتیف های رنگی ببافم. حالا هم قراره این موتیف ها تبدیل بشه به یه روتختی.وقتی میبافم راحت تر فکر میکنم. وقتی مینویسم راحت تر فکر میکنم. هیچ کس نیست که غصه ای تو دلش نباشه. شاید هم خیلی غصه که بشه تبدیلش کرد به قصه.میخوام بعضی از تجربیاتم رو بنویسم اما اصلا دلم نمیخواد خواننده های ناشناس بخونن. برای پست های جدید که رمزی میشه کامنت بذارید و با ایمیل یا آدرس وبتون باشه لطفا. خانم و آقا هم نداره فقط میخوام بدونم کی میخونه. حدود 80 نفر در روز از این جا بازدید میکنن اما نه سلامی نه علیکی.مطالب عمومی اشکال نداره اما مطالب شخصی خیر.
سلام از خوانندگان خاموش همیشگیتان هستم و از مطالبت سودمندتان همیشه بهره مند بوده ام ممنون میشوم اگر امکان داشت رمز شمارا داشته باشم
حتما عزیزم
دیگه مطمئن شدم من و شما باید با هم همسایه می بودیم.
کارهای خدا که مثل کار آدمیزاد نیست!
فکر کن یه کیکی می پختیم و عصرونه با چای نوش جان می کردیم و با هم می بافتیم و حرف می زدیم و ...
واقعا چه صفایی داشت. فک کن.
من خودمم بافتنی دوست دارم....شالگردنمامو خودم می بافم. ولی دیگه در این حد بلد نیستم... وقتی بافتی حتما عکسشو بگیر :)
حتما نیرا جان
سهیلا جونم موتیف رو قلاب بافی میکنی یا با میل می بافی؟
من عاشق اینکارم
یه روزی وقت داشته باشم حتمااانجام میدم
یادش به خیر
یه زمانی چقدر شال و کلاه می بافتم!!
فعلا با قلاب مشغولم
هر کی یه جور
تو هم اینجوری
ممنون.