داشتم وبلاگ دکتر احمدی رو میخوندم. یه سوال مهم مطرح کرده بود.فرض میکنیم شما 82 سال عمر کردیدو ناتوان شدید. کنترل ادارو ندارید.باید از پوشک استفاده کنید.توانایی مراقبت از خودتون رو ندارید.بچه ها لطف میکنن براتون پرستار روزانه میگیرن. بعد از چند سال کافی نیست و شما احتیاج به مراقبت شبانه روزی دارید. آیا قبول میکنید به آسالشگاه خصوصی برید تا خیال اطرافیان راحت باشه و به زندگیشون برسن.به نظر من این پیشنهاد خوبیه به شرط اینکه اطرافیان مرتب سر بزنن و فراموش نکنن عزیزشون چشم انتظاره.نظرتون رو برای این پست بذارید چون بعدش یه پست دیگه دارم.میخوام درباره اون هم نظر بدید.
سلام سهیلا جانم
به شخصه اگر در ایران اتانازی انجام میشد در صورت بروز بیماری یا ناتوانی درخواست اتانازی میکردم تا بدون درد به زندگیم خاتمه بدم.
اصلا و به هیچ قیمتی حاضر نیستم عزیزانم عمرشونو صرف نگهداری از من بکنن یا برام هزینه های گزاف پرستار یا آسایشگاه خصوصی رو بپردازن
چون مفهوم زندگی برام با پویایی و حرکت و فعالیت گره خورده.
وقتی پویا و پرنشاط نباشم حیات بدون زنده گی رو میخوام چیکار؟
همیشه میگم زندگی به چه قیمتی؟
امیدوارم شما و عزیزانتون همیشه در صحت و سلامت باشید
سلام بر عاصی عزیز.کجایی دلبر قدیمی.منم مثل شما فکر میکنم اما هر چقدر سن بالاتر میره و آدم ناتوانتر بیشتر چنگشو به زندگی فرو میکنه.
سلام
من هم حدود یک سال و نیم هست که شدم پرستار مادرم. کار خیلی خیلی سختیه .هر کس که درگیر این موضوع باشه میتونه درک کنه که من دقیقا منظورم چیه. از یه طرف عزیز دل و پاره تنمه از یه طرف خودم دارم فرسوده میشم. خودشون کاملا فوبیا دارن نسبت به آسایشگاه.
تصمیم سختیه.البته ما فعلا آپشن پرستار رو ان شالله میخواهیم پیاده کنیم تا ببینیم چطور میشه.
خودم اگه عمرم به اون زمان قد بده احتمالا با کله میرم. چون واقعا میدونم روی بچه ها چه فشاری وارد میشه. ولی برای نسل پدر مادرهامون به نظرم نابودشون میکنه و مرگشون رو نزدیک. چون از قبل توی ذهنشون اینجور حک شده که اگر کسی رو دوست نداشته باشن میذارن آسایشگاه
این بود انشای من
سلام بر خورشید گرامی.اره مشکل نسل قبل همینه که فکر میکنن آسایشگاه یعنی کهریزک.براشون فاجعه است.دوستم مادرش رو از دست داده بود و پدرش هم بیمار بود.یه آسایشگاه نزدیک خونه خودش پیدا کرد و پدرش رو به اونجا برد.خودش همم هر روز صبح بهش سر میزد.5 سال به بهترین وجه ازش پرستاری کردند تا از دنیا رفت.خیلی سخته.
سلام
تا وقتی که قصد و هدف از داشتن فرزند و بزرگ کردنش "داشتن عصای دست دوران پیری" و یا "داشتن همدم دوران پیری" و غیره باشد رابطه والدین-فرزند یک بده بستان خواهد بود و حساب و کتاب خواهد داشت.
موضوع وقتی حل می شود که دید آنها که صاحب فرزند می شوند عوض شود. نه آنها زندگی را به خود حرام کنند برای بچه بزرگ کردن و نه بعدا انتظارات بیش از حد از فرزند داشته باشند. همان مثل معروفِ زندگی کن و بگذار زندگی کنند!
فکر کنم برای نسل ما این مسایل جا افتاده باشه.همینطور فکر نمیکنم عمر ما خیلی طولانی باشه.واقعا جمله خوبیه.زندگی کن و بگذار زندگی کنند.
درود و نور و عشق بر تو
سهیلای عزیز
عجب سوال پیچیده ای مطرح کردی ! من اینقدر مطمئن بودم که در همان شصت و اندی سالگی غزل خداحافظی رو میخونم که راستش به این مساله هیچ فکر نکرده بودم !!
در حالیکه الان که نیم قرن از عمرم گذشته باید فکر فردا کنم و نه وقتی اتفاق افتاد !
خب از اونجایی که من دو تا بچه دارم که یکیش برای همیشه جلای وطن کرده ، دلیلی نمیبینم برای اون دومی ایجاد زحمت و دردسر کنم ، امیدوارم وضعیت مالیم جوری باشه که بتونم هزینه مهد سالمندان رو بپردازم وگرنه به هیچ وجه نمیتونم قبول کنم که بر ذمه فرزندانم باشه ...
همیشه از خداوندم خواستم تا عمرم با عمر دندانهایم یکی باشه ! هر وقتی اونا از حیض انتفاع خارج شدند. منم گود بای پارتی راه میندازم و از خدمتتون مرخص میشم ( مرسی برای چالشی که در ذهنم ایجاد کردی )
ممنون از نظرت عزیزم.منم با شما همفکرم.هیچوقت نمیتونم زندگی بچه هام و جوونی اونا رو پاسوز ناتوانی خودم بکنم.انشاله که توان مالی داشته باشم.حالا شصت هفتاد فقط آدم روی پاهای خودش باشه و بی نیاز.کاش همیشه بچه ها به آدم نیاز داشته باشن
هی روزگار غدار ، چاره چیه ؟ببرن دیگه ، ببرن
احتمالا نمیبرن.
سلام


راستش نمی دونم الان که سالمم و این مشکلات را ندارم نظرم با زمانی که شاید این مشکلات را پیدا کنم یکی باشه یا نه؟ شاید اون زمان انسان انتظار داره به پاس زحماتی که برای اطرافیان کشیده اون را رها نکنند.
ولی تصمیم الان من اینه که زحمتی بر دوش دیگری نباشم. اگرچه ترجیحم اینه چنین روزهایی را تجربه نکنم و بدون زمین گیر شدن از این دنیا برم.
البته بعد 120 سال عمر با عزت!!!!!!!!!!
دو پست رمزدار را با هم خوندم. روزهای خیلی سختی پشت سر گذاشتید ولی مثل همیشه زمان تا اندازه ای حلال مشکلات این چنینیه
ممنون.بله time is the best healer
من از دید خودم میگم. ولی خیلی از آدم های مسنی ک اطراف من هستند منطبق با حرف شماند حاضر به تغییر و تعامل نیستند.
متاسفانه.همون که گفتم.انشاله خدا همه رو سرپااز دنیا ببره
من فک میکنم شما میخوای اینکار رو انجام بدی عذاب وجدان هم داری میخوای چند نفر بیان نظرت رو تایید کنند. نخیر عزیزم قابل توجیه نیست. اگر شما معلول به دنیا اومده بودی دوس داشتی پدر مادرت بذارنت بهزیستی؟؟ اونی که شمارو بزرگ کردن با حروم کردن اسایش و خواب شبانه اش حقش نیست الان بره اسایشگاه
سلام.نمیخوام انجام بدم.هیچ کس دلش نمیخواد عزیزش رو از خودش جدا کنه.بیشتر از دست پرستار شاکی هستم.هر دفعه یه جوری تن ما رو میلرزونه.
به نظر من اسایشگاه بهتره چون اینجوری مزاحم زندگی دیگران نیستی وتنها هم نمی مونی
ممنون رویا جان.تنها موندن،ناتوان شدن..
من فکر میکنم این کارو بکنم. و حتی توقع هم نداشته باشم بقیه مرتب بهم سر بزنن. توقع داشتن زندگی رو سخت میکنه. ب نظرم اگر آدم با محیط جدیدش سازگار بشه و سعی کنه چیزای جدید اونجا رو پیدا کنه آرامش بیشتری داره. :)
متاسفانه آدم ها وقتی خیلی سنشون بالا میره مثل بچه ها میشن.جواهر خانم سریال برگ ریزان رو که دیدی،یه همچین چیزی.میخوان اون چیرزی باشه زندگی که میخوان.حاضر به تغییر و تعامل نیستن
بعضی از دوستان به مقوله ی پرستار خوشبین هستند...مادر بزرگ من در عرض 4 سال نزدیک به 50 تا پرستار عوض کردیم براش....
یا دزد بودن یا مرد می اوردن تو خونه !! و اکثرا کسانی بودند که دنبال جای خواب می گشتند....
با وجود پول زیادی که می گرفتند ولی حتی رسیدگی درست هم نمی کردند،،،،علاوه بر این که کلی از وسایل خونه می دزدیدند ....و حتی دلشون نمی سوخت....کلی هم بلور و اسباب خونه رو می شکستن و خراب می کردن....مادربزرگم مداوم زخم بستر بود به این دلیل که حتی پیرزن رو روی تختش جابه جا نمی کردن !!!!
خر ماه نزدیک به 2 میلیون خورده ای حقوق این دو تا بود...
سهیلای عزیزم اگه خدایی نکرده برای کسی پرستار گرفتید...حتما اشیای قیمتی رو جمع کنید و بیارید خونه ی خودتون.....
دقیقا پرستار گرفتن همین مشکلات رو داره اسیر دستشون میشه آدم.اگر رسیدگی بکنن اشکالی نداره ولی آدم دلش خون میشه.نه خودمون میتونیم رسیدگی کنیم نه پرستار چاره کاره.تا اسم آسایشگاه رو هم میاریم همه گارد میگیرن
سهیلا .. گفتن این حرف ها الان خیلی ساده است. الان که سرپا هستیم و می تونیم همه کاری بکنیم ساده است بگیم آره اگر پیر شدم برم سرای سالمندان و سربار کسی نباشم. اما خدای نکرده اگر از کار افتاده شدیم همین توقع ها را از بچه ها خواهیم داشت .. پذیرفتنش بسیار سخته. این که پسرت بهت بگه برو خانه سالمندان من خونه ات را اجاره بدم خرج هزینه هات بکنم. اون موقع چه حسی داری؟
نمی خوام بگم به نظر من بهتره چه کاری انجام بشه. کاملا هم موقعیت را درک می کنم چون خودم چند سال از سالمندی مشابه مراقبت کرده ام. فقط می خوام بگم آدمی که الان مثل یک مزاحم بهش نگاه می شه دیروزی داشته مثل من و بقیه ما .. یک روزی ما هم فردایی خواهیم داشت مثل او.
من متأسفانه نمی تونم منطقی به این موضوع نگاه کنم. فکر می کنم بهتره اصلا چیزی نگم.
مزاحمت نداره اتفاقا.غصه داره و بار فکری.همش فکرمون درگیره.من تصادف کردم یه ماه و نیم به تخت آویزون بودم.یعنی وزنه به پام آویزون بود.همون موقع ترجیح میدادم جایی باشم که بتونن ازم درست نگهداری کنن و به دیدنم بیان.برای حمام کردن تو تخت مصیبتی داشتیم.یادم که میاد دلم میگیره.بعدشم نظرت رو خواستم آنا جان.اگر میخواستم حرف خودمو بزنم که میزدم.میخوام نظر مخالف بشنوم.وجدانم درگیره.عقلم میگه آسایشگاه بهش بهتر میرسن دلم میگه باید تو خونه اش باشه
منم دوست ندارم کسی رو اذیت کنم همون آسایشگاه بهتره

ولی یه چیزی....
میدونی آسایشگاه هم خیعلی گرون شده!!
صابخونه داداش منو جدیدا بردن ماهی دو میلیون و پونصد میگیره آسایگشاه
حالا اون خونه داره، طبقه هاشو براش دادن اجاره و ماهیانه کرایه مادرشونو تو سالمندان میدن
تکلیف بی پول بیچاره ها چیه؟
مثلا من راضی بشم برم سالمندان.. این شوهر خبیث میاد هزینه منو بده.. عمرا
همیشه دعام اینه که به اون روزا نرسم و تو سلامتی بمیرم ایشالا
انشاله که ما دچار نمیشیم ونوس جان.انشاله تا لحظه آخر سرپا باشیم.ایستاده مردن نعمتیه
سللاام.
بله من می رم..... شاید جای خوبی نباشه..اما من تجربه ی مادربزرگم جلوی چشممه...4 سال پرستار 24 ساعته داشت....3 تا خانواده شب و روز نداشتن و پرستارها هم هیچ کدوم خوب نبودند و ما هم اندازه ی اون پیرزن زجر می کشیدیم چه بسا که بره یه اسایشگاه سالمندان خیلی خوب ....بهتر باشه
منم منظورم همینه.الان ما ناز خود سالمند رو که میکشیم ناز پرستارش رو هم باید بکشیم.همش هم به یه بهانه ای یه ماه یه ماه ول میکنه میره.حالا اگر تو آسایشگاه باشه مراقبت شبانه روزه،دیگه انقدر هول و تکون نداره.هم حقوق بازنشستگی هست هم میتونیم خونه رو اجاره بدیم هزینه کنیم.
اما گفتی پرستار .. وقتی پرستار باشه چرا باید بارش روی دوش بقیه باشه؟ من نمی گم کسی زندگیش را بگذاره بیاد از این آدم پیر مراقبت کنه. پرستار باشه اما توی خونه خودش. نه آسایشگاه .. تو حق داری. این که انتظار داشته باشه کسی زندگیش را وقفش بکنه درست نیست. اما ..
قصه اش مفصله.خودخواهی و پرتوقعی آدم ها زندگی رو برای بقیه تلخ میکنه.پرستار روزانه است.شب ها و پنج شنبه بعد از ظهر و جمعه نیست
نه .. نه .. هیچ وقت. آسایشگاه مثل ترمینال مرگه. ترجیح می دم بمیرم اما هیچ وقت آسایشگاه نرم. مهم نیست چند بار در هفته و ماه بهش سر می زنند در اصل ماجرا فرقی نداره. تا وقتی خونه است هنوز ارتباط با گذشته را داره. اما از این گذشته جداش می کنند می گذارند تو صف مرگ. جایی که هر روز ببینه یکی می میره. بدونه امروز فردا نوبت خودش خواهد بود. جایی که اگر مهمون براش بیاد نمی تونه تو محیط آشنا ببیندش. باید روی یک تخت سرد تو یک اتاق سرد ببینه. وقتی کسی را می گذاریم آسایشگاه محکومش می کنیم به مرگ. می دونم برای خیلی ها سخته نگه داشتن یک سالمند. می دونم خیلی وقت ها طاقت فرسا می شه. اما باز هم نمی تونم بپذیرم ..
حتی اگر به قیمت از دست رفتن جوانی و روزهای خوب بقیه تموم بشه.مطمین هستید که دختر شما پسر ما عروستون بیشتر از شما عمر میکنن.اگر اینا زودتر از دنیا رفتن و جوونی نکردن،مسافرت نرفتن،شما راضی هستی بخاطر این که ارتباطت با گذشته ات قطع نشه مدیونشون باشی.خونه شما وقتی خونه شماست که رو پا باشی.کار کنی،از عهده گردوندن خونه بربیایی.وقتی نمیتونی دیگه چه خونه ای.وقتی قرار بار خونه شما رو دوش بقیه باشه که دیگه خونه نیست.خیلی دلم پره آنا جان
سلام. من حتی اگه انقدر هم از کار افتاده نباشم بازم میرم اسایشگاه سالمندان. بهتر از تنها موندن که. ادمها همه انقدر این روزا مشغول هستند که نتونن به پدر و مادرشون برسن. همون طور که بچه هاشون رو هم میزارن مهد کودک. برای ادمهای سالم تر اما اسایشگاها امکان نگهداری روزانه دارن که می تونی شب رگردی خونه. دقیقا مثل مهد کودک.
چقدر خوب.یعنی تو ایران هم مهد سالمند هست.عزیزم شما دیگه وبلاگت رو نمینویسی.چرا؟چقدر خوب مینوشتی.
چرا که نه! خیلی هم خوبه. همیشه به بچه هام میگم اگه به همچین روزی افتادم منو بذارید خونه سالمندان. حقوق بازنشستگی خودمو میدم برای پرستاری منت هیچ کس هم روی سرم نیست.
منم همین عقیده رو دارم.
سهیلا جون من همیشه به بچه هام گفتم که اگه خدای ناکرده عمرم به این دوره قد داد خودتون رو اذیت نکنید و منو به آسایشگاه بسپرید.اینطوری میدونم حداقل وبال گردن کسی نیستم و عزتم هم محفوظه...
اما خداییش خیلی دوران سختیه..
واقعا.نه به اینکه بعضی آدم ها جوون مرگ میشن و یه طایفه رو داغ میدن.نه به اینکه بعضی ها رو عزراییل یادش میره و عمر میکنن