یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

ترس

همین امروز فهمیدم چقدر آدم ترسویی شدم.یعنی بودم ولی خرابتر شدم.مستاجر مادرم که معرف حضورتون هست.14 سال نشسته بودن و هر بار خودش هرچقدر میخواست تمدید میکردو در جواب ما که میگفتیم پول پیش بده یا برو.میگفت پول پیش نمیدم و محضر هم نمیام برای قرارداد جدید.خلاصه با شکایت به دادگاه حل اختلاف بلندش کردیم.اینو بعدا تعریف میکنم.امروز با همسر رفتیم بالا سر بزنیم ببینیم چه خبره.یه شیشه قدی بلند شکسته بود و یه حفره توش بود.امروز که رفتم سر بزنم دیدم صدای ناله گربه میاد.هی اینطرف اونطرف نگاه کردم چیزی ندیدم.دوباره دیدم صدای ناله میاد.همسر اومد گفتم صدا میاد.در حالی که داشتم جریان رو میگفتم دیدم یه گربه تو اون حفره گیر کرده.در نظر اول به  نظرم اومد گربه از وسط نصف شده.با جیغ من همسر اومد و منو فرستاد پایین.نیم ساعت بعد اومد و گفت طفلک اومده تو موقع بیرون رفتن تو اون سوراخ گیر کرده.در واقع پاش توی پرده گیر کرده بود.با پاره کردن پرده تونسته بود بفرستدش بیرون.براش آب و غذا برد.طفلک کمرش کج شده بود.بعد از دو ساعت رفتیم بهش سر زدیم و خدا رو شکر حالش خوب بود و کمرش هم صاف شده بود.معلوم نبود چقدر اون جا بوده.شاید یکی دو روز .انقدر حالم بد شده بود که دست و پام میلرزید.خدا رو شکر به خیر گذشت.گربه هم رفت پی کار و زندگیش.

نظرات 5 + ارسال نظر
سارای قصه پنج‌شنبه 19 آذر 1394 ساعت 00:45 http://ghese83.blogsky.com

خدا رو شکر که حال پیشی خوبه..
شما و همسرتون رو هم خدا خیر بده..
یاد پشمک طفلک افتادم..گربه ی کوچه مان که پارسال جلوی چشمان پسرک موتوری زیرش کرد..چقدر روی پله ها دوتایی اشک فشاندیم..من هم به شدت کُپ کرده بودم که اصلا از خودم توقع نداشتم!

خیلی وحشتناکه.جلوی چشمتون.وای .هیچ وقت نمیشه فراموش کرد

مگهان یکشنبه 15 آذر 1394 ساعت 01:11 http://Meghan.blogsky.com

خدا خیرتون بده... گربه جان براتون دعا می کنه و برکت به زندگیتون میاد به زودی:) من سخت بهش معتقدم
منم روز به روووز بیشتر میفهمم که موجود ترسویی هستم! تا این حد از خودم انتظار نداشتم آخه

ممنون.واقعا.خیلی سخته.درست میشه.فک کنم صد سال بعدی ترسمون بریزه.

صفا شنبه 14 آذر 1394 ساعت 23:40

آخی ... خدا رو شکر نجاتش دادین

خدا رو شکر که هفت تا جون گربه ایش کمکش کرده بود.خدا رو شکر.

نیرا شنبه 14 آذر 1394 ساعت 23:11 http://queenira.blogsky.com

سللام سهیلا جان
حالت چطوره عزیزم؟
خوبی ؟ خیلی وقته ازت خبر نداشتم
وای من اگه بودم هم از اونجا می رفتم و یکی رو صدا می کردم بیاد نجاتش بده...
واقعا تحمل دیدنشو ندارم...درکت می کنم

کس دیگه ای نبود تو خونه.اما باید میرفتم از تو کوچه یه نفرو میاوردم.اون صحنه اش خیلی وحشتناک بود.به نظرم اومدد ازوسط نصف شده.

سهیلا شنبه 14 آذر 1394 ساعت 18:21 http://rooz-2020.blogsky.com/

خدا رو شکر باعث آزادی این پیشول شدید. خدا خیرتون بده.
طفلی چه زجری کشیده بود

آره.البته اگه به من بود که جیغ میزدم و اینور اون ور میدویدم.خدا به همسر عمر با عزت بده که باهاش دست و پنجه نرم کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد