یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

سه شنبه

از وقتی سر کار نمیرم با خودم قرار گذاشته بودم سه شنبه ها که بلیط سینما نیم بهاست برم سینما.

جای شما خالی انقدر هوا سرد بود که چند بار شیر یا خط کردم برم یا نه.البته شاید دو ماهی هست که نرفتم.

خلاصه فیلم رو انتخاب کردم و لباس های اسکیمویی پوشیدم و رفتم.

وقتی رسیدم جلو کورش یه دختر جوان  با ماشین پدرش تصادف کرده بود.نشسته بود روی جدول و گریه میکرد.یه آقای مسن خشن (پدرش) هم بالای سرش ایستاده بود و دعواش میکرد.بعد هم زنگ زد به برادر دختر و حسابی چغولی دخترش رو کرد.

دلم برای دختره سوخت رفتم جلو گفتم میتونم کمکی بکنم.دیدم هنوز تو شک تصادفه.

دویدم رفتم هایپر دو تا آبمیوه شیرین خریدم که بهش بدم.

وقتی رسیدم دیدم رفتن.آخه آقایون محترم.وقتی اتفاق بدی می افته به طرفتون دلداری بدید.بذارید حالش سر جاش بیاد.

بعد دل و جگرش رو به سیخ بکشید.در که نمیره.

از فیلم هم بگم که اصلا دوستش نداشتم.

اما از خونه بیرون رفتن خوب بود.

نظرات 10 + ارسال نظر
علی امین زاده دوشنبه 5 بهمن 1394 ساعت 18:49 http://www.pocket-encyclopedia.com

سینما....
الان سالی یکبار بیشتر نمی رم. اون هم توی عید!
برای من متاسفانه دیگه فیلمهای ایرانی جذابیت اون فیلمهای یکی دو دهه ی پیش رو نداره.
اون روز یکی از بچه ها یه فیلم سیاه و سفید قدیمی ایرانی آورده بود که نصفه هم بود. یه پسر بچه که توی هواپیمای سبک مجبور میشه خلبانی کنه و هواپیما رو فرود بیاره. با وجود قدیمی بودن و کلیشه ای بودنش، من به فیلمهای ایرانی الان ترجیحش دادم! حداقلش این بود که برای 30 دقیقه سرگرم شدم!

فکر میکنم باید به سینما کمک کنیم از پا نیافته.سینما هم یکی از پایه های فرهنگی ماست.

همطاف یلنیز جمعه 18 دی 1394 ساعت 20:11 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
یاد گرامی خواهرم افتادم.ایشان یه روز که به قول خودش حسابی خسته بید از سرکار مرخصی می‌گیره و میره سینما و سه تا فیلم رو تماشا میکنه! (البته این مربوط به دهه های قبل بید که گویا قیمت بلیط خوب بود)
و اما خودم... سالهاست سینما نرفتم فضای بزرگ و تاریکی و صدای بلند و ... اذیت می شوم خوو...
من تصمیم گرفتم ماهی یه بار بروم رستوران و یه غذای نخورده! سفارش بدهم (البته هنووووز عملی نشده ها)

چه تصمیم خوبی.اگر شد با یه دوست اگر نشد تنها

سهیلا پنج‌شنبه 17 دی 1394 ساعت 20:57 http://rooz-2020.blogsky.com/

یاد اون روزی که باهم رفتیم سینما بخیر

یادش به خیر.خیلی خوش گذشت.این دفه که قسمت نشد.

حسن چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 20:44 http://afkarenagofteh.blog.ir/

سلام
بله منم متاسفم برا این ادما
با اینکه خودم از اوناییم که زود عصبی یشن
ولی در چنین لحظاتی سعی میکنم دلداری بدم تا داد بزنم

+خیلی وقته وبتون نیومدم
از پسراتون چه خبر؟
خوبند؟
:)))

ممنون.مبارک باشه فارغ التحصیلیتون..ممنون .پسرا هم خوبن.مشغول زندگی هستن.

آنا چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 19:42 http://aamiin.blogsky.com

سینما رفتن فقط تنهایی می چسبه. خیلی وقت هم هست نرفتم.

سینما رفتن تنها خوبه با یه دوست خوبه به شرط اینکه فیلمش خوب باشه.فیلم متوسط حال آدم رو بد میکنه.با سر درد اومدم بیرون

مریم چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 17:59 http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

این روزا اینقد خسته میشم که دوست دارم خانه دار میشدم و بزرگترین نگرانیم جا افتادن قورمه سبزیم بود .. از زندگیت لذت ببر

من هزار تا نگرانی دارم مریم جان.نمیدونم چرا فک میکنم 50 سال برای زندگی خیلی زیاده.دلم میخواد همه سنگینی ها و بارهام رو بذارم برم تو بغل خدا آروم بگیرم.

مگهان چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 11:11

اسم فیلمی که رفتین چی بود؟
شیفت شب نبود بانو؛) ؟

میام خصوصی بهت میگم.نمیخوام براش تبلیغ بد بشه

مگهان چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 11:10

من همیشه باهام خوب رفتار میشه بعد این ماجراها، باید خیلی شاکر خدا باشم پس...
با اینکه رفتار بدی نمی بینم اینقدررر بخاطر یه خراشیدگی حتی غصه می خورم و بیتابی میکنم همه باید بیان منتمم بکشن که ماشینو زدم!!!
هعییی... تو این زمینه گویا عجیب شانس آوردم(چشم نکنم وضعیت فعلیمو)

خدا رو شکر.آدم تو شرایط بحرانی به همدردی و بغل نیاز داره نه دعوا

سارای قصه چهارشنبه 16 دی 1394 ساعت 09:49 http://ghese83.blogsky.com

سلام
_ چقدر خوب که شما برای خودتون برنامه های تنهایی اینچنینی دارید..کاش مادر من هم داشتند..مادرم یک خانوم 50 ساله ی شاغل و مستقلند اما از این جهت خیلی سنتی عمل میکنند و من خیلی وقتها عذاب وجدان این رو دارم که اگر برای رفتن به فلان جا همراهیشون نکنم,کلا قید رفتن را میزنند..
باید بلد باشیم از وقت گذروندن با خودمون هم لذت ببریم ..
اکثریت زنان ایرانی..خصوصا نسل مادران ما از این مهارت محرومند..

_کاش اون دختر مهربونی شما رو میدید..حالش بهتر میشد و احتمالا در شرایط مشابه همین کار رو برای دیگری میکرد
_ پدرم اینجوروقتها خیلی صبورند

فکر کنم فرق مادرای پسر دار با دختر دار همینه.ما عادت میکنیم تنهایی بریم.خیلی از جاها نمیتونیم پسرمون رو ببریم.وقتی هم که بزرگتر بشن نمیا ن.خجالت میکشن با مادرشون همراه بشن.در نتیجه تنها میریم.دلم میخواست میتونسفتم به پدرش بگم دعواش نکنه.اون خودش ناراحت بود.خدا رو شکر که پدر صبوری دارید.

شیرین سه‌شنبه 15 دی 1394 ساعت 21:21 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام سهیلا خانم.
دوست ندارم آدمهایی را که در موقع بروز مشکلات فقط دنبال این هستند که یک مقصر پیدا کنند و سرش داد بکشند! مخصوصا وقتی خسارت فقط مالی ست.
یعنی یک فدای سرت گفتن به پاره تنت ( البته بچه ها پاره تن اند وقتی به صرفه است و می شود به رخ همه و بخصوص خود بچه کشید و بلکم توی سر و کله همه کوبیدش :((( ) اینقدر سخت است؟ کسی که خسارت به بار آورده که به اندازه کافی احساس گناه دارد و داغون است، بسش نیست؟ باید حتما کل جد و آباد و ایل و تبار بدانند و موضوع را توی سرش بزنند؟!

پی اس. راستی دستتون درد نکنه که به فکر دلجویی از دختر بودید

واقعا.خدا رحمت کنه پدرم همیشه تو داغی بحران ها سرزنش میکرد.برای همین دلم به حال دختر سوخت.فکر کردم پدره نمیفهمه که الان داره میلرزه از ترس و شوک.البته بعدها فهمیدم پدرا اینجوری ترس و دلواپسی خودشون رو برای بچه هاشون نشون میدن.اما اصلا روش خوبی نیست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد