ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
دو خط کتاب/
شماره ۱۹+۱۰۰
مدت خواندن:
فقط ۳ دقیقه
ما در زمینِ که میکاریم؟ اینیاتسیو سیلونه در رمانِ فونتامارا شخصیتی اسمی دارد به نام «براردو».
این براردو که یک انقلابیِ شاد و سرِ حال است، از ظلمِ فئودالها به تنگ آمده و کم مانده است که سر به بیابان بگذارد و یاغی شود. مثلِ همیشه در چنین موقعیتی فیالفور، یکی دو تا ایدئولوگ و مصلح دورش را میگیرند و از او میخواهند که سعی کند تا کار کند و با کارش مبارزه کند و در عینِ حال این مصلحان با «دون چیر کوستانتسا» یکی از فئودالهای خوشقلب گفتمان میکنند تا او هم راضی میشود که یک تکه زمین به براردو بدهد. دون چیر کوستانتسا عاقبت بعد از گفتمانهای بسیار، دلش برای براردو که از بیزمینی به تنگ آمده بود، سوخت و زمینی بالای تپه به او داد تا آنجا زراعت کند. براردو با جدیت به زراعت پرداخت. سرخوش از این که در زمین خودش میکارد. اما متاسفانه به خلافِ ضربالمثلِ متواتر، از آنجا که همیشه درهای عالم بر یک پاشنه میچرخند، به محضِ این که اولین باران بارید، سیلآب، محصولِ ذرتِ او را برداشت و به سمتِ تهِ دره و زمینهای اربابی برد. یعنی چهار قلم محصولِ براردوی فقیر که پایش یک فصل مجاهدت کرده بود، ریخت وسطِ دریای محصولِ کوستانتسای فئودال!
حالا حکایتِ دانشگاههای ما هم همین گونه است. خیال کردهایم که در زمین خودمان دانشگاه ساختهایم و نیرو میپرورانیم و آیندهسازان، مملکت را زیر و زبر میکنند و انقلابِ فرهنگی و توسعهی علمی و مشتی محکم...
اما دیدیم که اولین سوراخِ پذیرش که باز شد، بهترین نیروهایمان ظرفِ سه سوت کندند و رفتند و به قولِ متواتر فرار کردند...
اصلا فراری در کار نیست. فرار از کجا به کجا؟ جهانِ سوم موظف است تا مقطعِ کارشناسی، برای جهانِ اول نیرو تربیت کند، ارشد و دکترایش را هم شاید بعدتر به برنامهمان اضافه کنند! بعد حضراتِ از ما بهتران خودشان دست به گزینش و انتخاب میزنند و چاق و چلهها را سوا میکنند. به همین راحتی. ما خیال میکنیم که صاحب دانشگاه شدهایم. دانشگاهِ ما ارتباطی به کشورِ ما ندارد. دانشگاههای ما شعباتی از دانشگاههای اروپا و امریکا هستند. اما شعبههایی بد...
ما در زمینِ خودمان میکاریم، اما زمین بالای تپه...
و به عبارتِ اصح و ادق، در زمینِ آنها!
شناسنامه:
برشی زیبا از کتاب
نشت نشاء (جستاری در پدیده فرار مغزها)
✏️اثر : رضا امیرخانی
نشر:قدیانی
تعداد صفحات:۱۰۲
از نحوه و سبک نگارشش خوشم اومد
نویسنده بسیار خوب و با فکریه.چند تا کتاب ازش خوندم