ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سلام.روز شنبه تون به خیر.خیلی وقته یه حرفایی ذهنم رو مشغول کرده .درباره وبلاگ نویسی.نوشتن وبلاگ یه رابطه دو نفره است.من مینویسم.شما میخونی.کلماتی که از ذهن من اومده ذهن شما رو دچار تغییر میکنه.در واقع خوراک ذهن کلمه و تصویر هست.خوب تا این جا یعنی حرفی داشتم و در ارتباط با شما بیان کردم.تغییر هم بوجود آوردم.یا بد یا خوب.یا ناامید شدید و یا حالتون بهتر شد.بعد یه دفعه به این تنیجه میرسم که دیگه بسه.باید یرم .وبلاگ رو ببندم یه جای دیگری بنویسم.هر وقت این اتفاق میافته احساس میکنم طرف که بهش اعتماد کردم و اجازه دادم به درونم نفوذ کنه بهم خیانت کرده.وسط کار پا در هوا ولم کرده رفته.البته میدونم واکنش افراطیه.اما به شدت احساس میکنم.احساس رها شدگی.قبلا هم یه بار دیگه گله کرده بودم از بستن وبلاگ.اینم بار دوم.نظر شما چیه؟نویسنده وبلاگ میتونه بگه وبلاگ خودمه دلم نمیخواد بنویسم.میخوام ببندم.البته گاهی وقتا انقدر مزاحمت برای صاحب یک وبلاگ به وجود میاد که مجبور میشه.اون بحثش جداست.برادر من،خواهر من،نکنید این کارو.از من گفتن.
من هم موافق نیستم تازه از خواننده های وبلاگ هم که دیگه ادم رو از یاد میبرن دلخورم آخه بی معرفتا نمیدونید دلمون براتون تنگ میشه .
خیلی.وقتی میری میخوری به در بسته دلت میگیره.
سلام الان روی حرفتون با من نبود احیانا ؟؟؟؟
البته من وبلاگ رو نبستم و به احتمال زیاد بعداز فراغ بال دوباره برمیگردم
نه.منظورم کلی بود.شما که تعطیل نکردید.رفتید مرخصی.
سلام
خوب بعضی ها هستند که بر اساس اتفاقی دیگه نمی نویسند. اون ها عذرشون موجهه!
یک عده هستند که دیگه وبلاگ نمی نویسند و مثلا در اینستاگرام فعالند! شاید بهتر باشه آدرسشون را بگذارند.
ولی در کل یک دفعه رفتن و بی خبر رفتن خوب نیست. حس تعلیق به آدم میده که حس خیلی بدیه
ممنون.همینطوره.حس بدیه.
سلام
نمیتونم بگم حتما باید ادامه بدن,اما واقعا از بسته شدن وبلاگهایی که میخوندم دلگیر میشم.
دلتنگی میاره جدی جدی.
سلام سهیلا بانو من این قسمت وبلاگ همساده ها رو هیچ وقت باز نکرده بودم البته چرا دروغ اصلا ندیده بودم !! شاید بعلت همان دید لوله ایه مردان باشه
بهر حال از دیدن وبلاگتان خوشخال شدم و در مورد مطلب فوق بعضی وقتا هم میشه که نویسنده ی اون وبلاگ لازمه آپ دیت بشه و یا نوشتنش نیاد یا حافظه اش دچار مشکل شده باشه مثل این چند ماهه من که واقعا با مشکل میتونم مطلب بگذارم و اصولا ، نمیتونم مغزمو جمع و جورش کنم ، البته با پزشکم که صحبت کردم گفته عادیه و از عوارض عمله ولی خیلی ناراحتم میکنه !!!
از آشنایی با شما خوشحال شدم.انشاله سر فرصت به وبلاگ مفیدتون سر میزنم.
نیاز نیست به حرف های اطرافیانتون دقیق گوش بدید گاهی نادبده بگیرید
به وفور در وبلاگ من یافت میشن
جدی نمیگیرم.سریع هم حذف میکنم.
سلام من اومدم
خوش اومدید.چه خبرا؟
سلام بانو سهیلای عزیز
درسته گاهی کامنتهای آزار دهنده دریافت میکنن من اگه بودم شاید کامنتها رو میبستم یا شاید سعی می کردم سعه صدرم رو زیاد کنم... نمیدونم دقیقا
راستش من ناراحت میشم . درسته وبلاگ خودشونه و اختیارش رو دارن. ولی حس بدی بهم دست میدم و حتی دیگه روی لینک وبلاگشون هم کلیک نمیکنم ببینم برگشتن یا نه....نمیدونم من به عنوان خواننده ثابت اجازه ناراحت شدن دارم یا نه
ممنون.خوشحالم که هم عقیده هستیم.
سلام سلام
به نظر من می تونه هروقت خواست ننویسه منتهی بهتره بی خبر نباشه...
خودم رو مثال میزنم همچنان در بلاگفا می نویسم منتهی وبلاگهای بعدی رو ادامه ندادم و
البته دوستان همراه مجازی ام می دانند ها
.
اگر با اطلاع دوستان باشه خوبه.شاید بتونن جای دیگه هم همراه باشن.
سهیلا جان شمارو درک میکنم اما گاهی ادامه ی یه راهی سخت یا غیر ممکن میشه
به اونا هم باید کمی حق داد
شاید.
خب به نظرم آره. اگه می دونی خواننده داری، وبلاگ رو ببندی و بری یه جور توهین محسوب میشه.
البته سالها گشت و گذار در محیط مجازی این رو بهم یاد داده که در محیط مجازی ظاهراً کسی شمای نوعی رو «آدم واقعی» حساب نمی کنه. یهویی ول می کنن و میرن بدون هیچ ردی یا خداحافظی.
توصیف خوبی کردید.شاید من دنیای مجازی رو زیاد جدی گرفتم.
مساله اینه که وبلاگ برای ما تعریف نشده است بعضی ها می گن وبلاگ شخصیه به کسی هم مربوط نیست که رمز دار می نویسیم یا اصلا ننویسیم بعضی ها هم اولش می گن ما برای دل خودمون می نویسیم. شما فکر کن کسی که وبلاگشو می بنده وجود مجازی دیگه نداره مثل همه آدمهایی که در زندگی روزمره میان ومیرن وگاهی آدم روشاد می کنن و گاهی غمگین و گاهی هم توهین می کنن .هر چند به شعور آدم برمی خوره ولی این یه واقعیت زندگی با آدمهاست.
همین دیگه.به شعورم توهین میشه.واین که طرف همراهی و همدلی رو حساب نکرده.
سلام سهیلای عزیزم..
نمیدونم وبلاگی رو که ازش حرف میزنید میشناسم یا نه..اما حستونو درک میکنم..
هر چند خودم.. :)
به نظرم از جهتی آدمها مختارتد که بنویسند یا نه..از طرف دیگه هم این رشته های پیوندی که به سادگی قیچی میشن..خودمم سردرگمم..
نمیدونم.چی بگم.فقط حس خودم رو نوشتم
خب راستش منم اوایل همی حسو داشتم اما بعدش کم کم پوستم کلفت شد و دیگه بیخیال شدم.
بعد از بستن هروبلاگی اولش کمی دلم میگیره بعدش باخودم میگم لابد همینقدر لازم بوده من از این وبلاگ بهره ببرم و هیچ چیزی هم موندنی نیست که من بخوام تاوقتی من باشم همه هم باشن...هرکسی اختیارخودشو داره...
آسیاب به نوبت....بالاخره روزی هم نوبت من میشه که اختیاری یا بدون اختیار دیگه وبلاگی نداشته باشم...
جبر روزگاره خواهرجان...باید باهاش ساخت
پوست منم داره کلفت میشه.ولی دوست ندارم این روش رو.
به نظر منم نباید یهویی بست و رفت... چون ابدا وبلاگ مال نویسنده نیست، 40درصد وبلاگها تعلق داره به خواننده ها به نظرم:)
+ من هیچ وقت دوست نداشتم وبلاگم رو ببندم، الانم نمی بندم، ولی مجبور شدم کامنتدونیمو ببندم.
سلام بر مگهان عزیز.منظورم همینه.اگر میخواهیم کسی نخونه پس رو کاغذ بنویسیم بعد هم پاره کنیم.نمیدونم شاید اشتباه میکنم،