ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
سایه فردی:
وقتی یک یا دو ساله بودیم شخصیتی داشتیم که میتوان آن را کامل و 360 درجه تصور کرد. در تمامی قسمتهای جسم و روان خود سرشار از انرژی بودیم. کودکی که در حال دویدن است مانند توپی از انرژی است. ما توپی از انرژی بودیم؛ اما یک روز متوجه شدیم که والدین ما بخشهایی از این توپ را دوست ندارند. آنها به ما میگفتند: «میتوانی ساکت یک جا بنشینی؟» یا «آسیب رساندن به برادرت کار درستی نیست.»
همهی ما در روان خود، دارای یک کولهبار مخفی هستیم. در این کوله بار مخفی، بخشهایی از وجود ما قرار دارد که والدین ما آنها را دوست ندارند. ما برای اینکه توجه و عشق و علاقهی پدر و مادرمان را به خود جلب کنیم، بخشهایی را که آنها دوست ندارند در این کولهبار قرار دادهایم. از بدو تولد تا سنین رفتن به مدرسه، اندازهای این کولهبار بزرگ و بزرگتر شده است.
در مدرسه معلمها میگفتند: «بچههای خوب به خاطر چیزهای بیاهمیت عصبانی نمیشوند.» به همین دلیل خشم و عصبانیت خود را نیز در این کولهبار گذاشتیم. زمانی که من و برادرم دوازده ساله شدیم همه اهالی در محلهی مدیسون مینهسوتا ما را بهعنوان «بچههای خوب و حرفگوشکن بلای» میشناختند. کولهبار سنگین ما در آن زمان چیزی به وزن یک تن بود.
بعدها وقتی به دبیرستان رفتیم چیزهای زیاد دیگری را نیز در این کولهبار گذاشتیم. در دبیرستان، علاوه بر بزرگترها، هم سن و سالهای ما نیز به ما یادآوری میکردند که چه چیزهایی خوب و چه چیزهایی بد است.
در تمام مدت دبیرستان دروغ میگفتم و سعی میکردم مثل بازیکنان حرفهای بسکتبال رفتار کنم. بخشهای کند وجودم به درون این کولهبار میرفت.
هم اکنون چنین اتفاقی برای فرزندانم در حال رخ دادن است. به دخترهایم نگاه میکنم و با ناراحتی میدانم که آنها چیزهایی را در کولهبار خود میگذارند، اما از من و مادرشان کاری ساخته نیست. دخترهای من اغلب اوقات بر اساس مد روز یا آنچه که در جامعه، میان هم سن و سالهای آنها رواج یافته است در مورد «زیبایی» تصمیم میگیرند.
بعد از سالها، از آن توپ انرژی دوران کودکی فقط یک قاچ انرژی برای یک نوجوان دوازده ساله باقی ماندهاست. مردی بیست و چهار ساله را در نظر بگیرید که یک قاچ نازک انرژی دارد و بقیهی انرژی را در کولهبار خود گذاشته است. زمانی که این مرد با خانمی هم سن خود ملاقات میکند، خانم جوان هم فقط یک قاچ نازک انرژی برایش باقی مانده است. آنها تصمیم میگیرند این دو قاچ نازک را در مراسمی که آن را ازدواج مینامیم با هم شریک شوند. اما این دو قاچ کوچک انرژی برای یک نفر هم کافی نیست! ارمغان ازدواج دو فرد با کوله بارهایی به این سنگینی، جز تنهائی در ماه عسل چیز دیگری نیست.
فرهنگهای مختلف باعث میشوند چیزهای مختلفی در این کولهبار گذاشته شود.
ماری لوییس وانفرانز به ما هشدار میدهد که با تصور این که در فرهنگهای بدوی کولهباری وجود ندارد، آنها را از سایر فرهنگها مستثنی ندانیم. او عقیده دارد که در فرهنگهای بدوی نیز گاهی کولهبارهای بزرگتر اما از نوع و جنسی متفاوت وجود دارد. آنها ممکن است فردیت یا خلاقیت و ابتکار را در این کولهبار قرار بدهند. به نظر میرسد کولهبار همهی انسانها به یک اندازه است.
رابرت بلای، کتاب اسرار سایه، ترجمه فرشید قهرمانی
ای بابا. خب این که چاره اش ساده است: بچه بشید!
سلام،نمیشه که،اگه میشد چی میشد
نمیدونم گریزی از باید و نباید ها هست؟
فکر نکنم.گوش اگر گوش من و ناله اگر ناله تو
آن چه البته به جایی نرسد فریاد است
مرسی از به اشتراک گذاشتن عجیجم
خواهش میکنم.قابل شما رو نداشت .
سوای محتوا، تا خط آخر فکر می کردم نوشته از خود شماس، آخرش خراب شد داستان که :))
سلام نه والا.اگه میتونستم اینجوری بنویسم که کتاب مینوشتم.جالب بود گفتم با بقیه شریک بشم.