ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
داستان امروز داستان یه خانم جوان هفت قلم آرایش کرده بود که برای پرستاری سالمند آمده بود،که متاهل بود و همسرش زندانی قزل قلعه به جرم حمل 19 کیلو شیشه،و با دوست پسر معتادش تا دم در آمده بود،ما هم هراسان به هم نگاه کردیم و یه جوری پیچوندیم.
...و ماجراهای نفر بعدی؟
تا شنبه .
اومده بود از سر میل قشنگ توضیح میداد بهتون که این دوست پسرمه و شوهرم زندانه و جرمش فلان بوده و دوست پسرم معتاده و ...؟ :))) اینا رو معمولا نمیپرسن از کسی برا استخدام:))
نه، اون نمیخواست بگه ،این خانمی که مدیر شرکته فوق روانشناسی داره،خنده خنده ازشون حرف میکشه،البته باعث نمیشه که نترسیم و تعجب نکنیم و عادت کنیم.خیلی جالب میشناسه آدم ها رو.
چه حجم خلافکاری در این چهار خط نهفته اس
واقعا،خودمون خوف کرده بودیم،هی به هم نگاه میکردیم.
لابد دنبال اون آقایی اومده بود که خانم جوان تمام وقت برای پرستاری بچه اش می خواسته
احتمالا،
سلام،ممنون