ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
یادمه از بچگی خیلی اجتماعی نبودم.به جز دوستان نزدیک و فامیل با کسی زیاد گرم نمیگرفتم.در عین حال یه ده تایی هم دوست نزدیک داشتم.یعنی دوست زیاد داشتم.الان که دارم مینویسم خودممگیج شدم.نمیدونم بالاخره اجتماعی بودم یا نبودم.
حالا هم که پنجاه سالمه همیشه سرم به کار خودم هست.وقتی تو اتوبوس و تاکسی میشینم به بیرون نگاه میکنم .به آدما.گاهی به موبایلم.ولی همیشه احساس نامریی بودن دارم.شاید دلم میخواد نامریی باشم.چند ماه پیش تو مترو که خیلی هم خلوت بود.یه خانم تقریبا هم سن و سال خودم کنارم نشست.بی مقدمه شروع کرد از خودش بگه.پرستار یه خانم سالمند بود.که آلزایمر داشت.بعد یه چیزی درباره ابرو پرسید.فک کنم قیافه ام وحشتزده بود.چون زود تمومش کرد و رفت کنار نشست.بعد پشیمون شدم.شاید اون بنده خدا دلش گرفته بود.شاید دو کلمه حرف زدن با من حالش رو بهتر میکرد.بعدشم مگه از پشت کوه اومدی.خوبه سر کار رفتی.اینهمه با آدما سر و کار داشتی.
هفته قبل که میخواستم از منزل مادر برگردم دم در منتظر اسنپ بودم.
یه خانم بسیار خوشگل و مرتب میانسال اومد طرفم شروع کرد به گفتن از همسایه هاش که چقدر بی مبالات هستن و آشغال ها رو بیرون از سطل زباله میگذارن.منم هاج و واج با تعجب بهش نگاه میکردم.بعد ماشین رسید.عذر خواهی کردم و بطرفش رفتم.به راننده میگفتم شما آقای شمیرانی هستید.بنده خدا با تعجب گفت نه فلانی هستم.گفتم درسته.شمیرانی اسمکوچه است.کلی خندیدم.
بعد فکر کردم این چه اخلاقیه پیدا کردم.
نمیدونم.الان که خبرای وزارت تنهایی انگلیس رو میخوندم فکر کردم نکنه ما هم دچار این مشکل شدیم خودمون خبر نداریم.
سهیلا جان اصلا به نوشته هات نمیاد که چنین خصوصیتی داشته باشی.
من خودم راحت سر حرف را با دیگران باز میکنم
البته اینجوری نبودم مینو جان.شاید از وقتی سر کار نمیرم بیشتر شده.ولی در کل آدمی هستم که زیاد میخونم و کم حرف میزنم.با تکست زدن راحت ترم تا با صحبت رو در رو.در کل میشه گفت درونگرا.
شاید یه وقتایی حوصلشو نداری که سر صحبتو باز کنی
برعکس من بواسطه شغلم مجبورم با خیلیها حرف بزنم ولی اصلا دوست صمیمی ندارم .
سلام ونوس جان.خوش اومدی.بله یه وقتایی آدمحوصله نداره.ولی حدود ۱۰ تا دوست نزدیک و صمیمی دارم.
دالی موشه
http://veryveryinteresting.com/?p=80
ready up و منتظر حضور سبزتان.
ممنون خبر دادید.
هر چقدر شهر بزرگتر باشه، این حرف زدن بی مقدمه رو من شدیدتر دیدم.
نمیدونم.شاید چون تنهاتر میشن.
سلام سلام
این انتصاب وزیر تنهایی رو الان خوندم...
این که تنهایم برایم عجیب نبود خوو می دیدم هم سن و سالهای آشنایی که مثل خودمند.
و اینکه گاهی خیلی راحت بی مقدمه شروع می کنم به حرف زدن با غریبه ها هم برایم عجیب نبود خوو اغلب بویژه در اتوبوس و تاکسی و صف نانوایی و سوپرمارکت هم کسانی بودند که بی مقدمه از خریدشان از سرفه های خشک از تولد یا مرگ آشنا، حتی از خاطرات کودکی و ... برایم حرف زدند و اعتراف می کنم جز اندک زمانی آن هم بدلیل سردرد یا حال ناخوب در بقیه موارد شنونده خوبی بودم برایشان
فقط الان نیدونم اینکه این مشکل را داریم عجیب است؟ یا اینکه هنوز باور نداریم جامعه ما هم مدرن شده؟ واقعیت های جوامع مدرن هم گاهی تلخ است.
...
برقرار بمانید و راضی
ممنون.به نظرم ما مشکلات جامعه مدرن رو داریم بدون این که حسن هاشونداشته باشیم.
توی تمام دنیا اینجوریه که یکی از تبعات مدرنیته یا زندگی اجتماعی جدید بر پایه اسمارت فون ها و وسایل ارتباط جمعی,دور شدن از هم و سرگرم شدن با موبایل و... هست.
قدیم موبایل نبود.مثلا چرا شب یلدا میگن دورهم حافظ بخونید؟!چون مثلا 100/200 یا بیشتر سال قبل که کتاب بدردبخور نبود!!نهایتا کتاب فراگیر و جامع یکی قران بود.یکی حافظ و شاهنامه.بخاطر همین دورهمی ها برای سپری شدن حافظ میخوندند که هم شعر بود و هم قشنگ.
همه همینطور هستند.همه کشورها و مردم...
بله.یکی از مشکلاتمون همین موبایل هاست.
به عنوان یک آدم درونگرا درکتون میکنم کلا.
حالا مسالهی من اینه که به خاطر وبلاگ، بدعادت شدهم. اول باید کسی رو بشناسم تا حدودی بعد باهاش دوست شم. اینجوری با هر ظاهر و هر شرایطی باشه برام قابل پذیرش هست ولی حضوری دوست شدن با دیگران برام سخت شده. در حد رعایت ادب و گپ زدن معمولی میتونم باشم بیشتر فکر نکنم.
البته گاهی حس میکنم دیگران هم رفتار چندان گرمی با همدیگه یا حداقل با من ندارن. نمیدونم الان که گفتم خودم هم گیج شدم...
مریمی خودمی.همینه دیگه.منم آخرش نفهمیدمچه جور درونگرایی هستم که این همه دوست نزدیک دارم.