یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

استخر نوشت

هفته ای یک روز با خودم قرار استخر دارم.قبلا چهارتایی با دوستان میرفتیم.کم کم جا زدن.منم خسته شدم از بس هلشون دادم.پس شد قرار با خودم.میرم یه کم راه میرم.بعد یادم میره که باید راه برم شروع میکنم به شنا.بعد یادم میافته ای دل غافل.من باید راه برم بخاطر زانوم.دوباره راه میرم.وقتی عرض استخر رو با حدود ۲۰ تا خانم دیگه همسن و سال و مسن تر راه میرم خواه ناخواه صحبت هاشون رو تیکه تیکه میشنوم.اما ایندفعه دو تا غریق نجات جوان دوطرف بودن که با صدای بلند با هم صحبت میکردن.

جوانتره:فلانی عکس بچه اش رو گذاشته تو گروه .دیدی؟

مسن تره:آره چقدرم زشت بود.

جوانتره:نگو تو رو خدا نوزاد که زشتی و خوشگلی نداره.همه شون مثل هم هستن.

مسن:نه والا.بچه من که دنیا اومده بود کل بیمارستان جمع شده بودن تو اتافش نگاهش میکردن.نمیدونم چرا بعضی نوزادها خوشگلن بعضی زشت.

جوان:نگو اینجوری.طفلک اینهمه سختی کشیده بچه اش دنیا اومده.من که خیلی ناراحت میشم وقتی کسی درباره زشتی بچه ام بگه.

مسن:واقعیته دیگه.برای لباس عروسی خواهرشوهرت چه کردی؟

جوان:میخوام لباس مشکی بپوشم با کفش کرم .

من در حال تخیل بودم که اگر یه گل مشکی روی کفش ها بزنیم چقدر قشنگ میشه.

مسن:نه.وای وای.زشت میشه.اصلا به هم نمیان.باید کفش طلایی بپوشی.

من داشتم فکر میکردم کفش قرمز با کمربند قرمز چه باحال میشه.

مسن:خواهرشوهرت چی میپوشه؟

جوان:یه لباس مغز پسته ای دنباله دار برای نامزدی.

مسن:وای.چه بی سلیقه.کی مغز پسته ای میپوشه.فقط صورتی.

خلاصه همینجور مشغول تخریب بود.مثل بولدوزر از روی همه رد میشد.بعد روشو کرد به طرف غریق نجات سمت راستی و گفت:من اصلا آدم حسود و کینه ای نیستم.انقدر قلبم صافه.

.

نظرات 5 + ارسال نظر
لطافت‌های روح یک خانووم چهارشنبه 16 بهمن 1398 ساعت 22:11 http://L-R-Y.blogsky.com

اوه اوه

واقعا.

لیلا سه‌شنبه 15 بهمن 1398 ساعت 11:40

من که کشته مرده ی اون دل صافش شدم:

واقعا.چقدرم طرفدار داره

تیلوتیلو دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 10:16 https://meslehichkass.blogsky.com/

قربون اون قلب صافش
همه را له کرد
اصلا زد نصفه آدمهای جهان را نابود کرد

واقعا.دلش صاف صاف بود.نگاه های خشمگین منم نادیده میگرفت

رافائل دوشنبه 14 بهمن 1398 ساعت 09:14 http://raphaeletanha.blogsky.com

عجب! خدا چنین همنشینی رو نصیب هیچ کس نکنه.

واقعا.موندم همکارش چرا تحملش میکرد.همش تخریب شخصیت میکرد.

شیرین یکشنبه 13 بهمن 1398 ساعت 12:50 http://www.ladolcevia.blogsky.com

سلام سهیلا خانم
بذارین منهم بشم مادر عروس و بگم: الهی بگردم برای صافی دلت

واقعا.از روی همه مثل تریلی رد میشد بعد هم میگفت من انقدر دلم صافه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد