ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | |||||
3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 |
10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 |
17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 |
24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
31 |
اولا میخوام هشدار بدم که با من همسفر نشید.اگر شدید حواستون رو جمع کنید خودتون راه و چاه پیدا کنید.اول قرار بود با مترو کلاهدوز برم حسن آباد.سرچ کردم.دیدم باید شادمان پیاده شم قطار عوض کنم.بعد قرار شد با دوستم و مترو صادقیه برم.وقتی سوار شدیم دوستم گفت باید دروازه دولت پیاده بشیم؟
با اعتماد به نفس گفتم نه.شادمان پیاده میشیم.آقا شادمان پیاده شدیم.دیدم ای دل غافل.این فقط یه راه داره اونم به سمت مترو کرج.وقتی نقشه رو چک کردیم دیدیم با همون قطار باید میرفتیم.دوباره سوار شدیم رفتیم.وقتی هم میخواستم بلیط بکشم هی کلید الکترونیکی خونه رو میگرفتم جلو گیت ها.میگفتم چرا باز نمیشه.خلاصه خدا رو شکر که گم نشدیم و به سلامتی رفتیم و برگشتیم.
هیجده ساله های الان حواسشون خیلی از ما پرت تره اصلا تو این عالم نیستن فقط تو فضای مجازی اونم فضای مجازی خودشون
آره.واقعا همینطوره.
از دست شما ... کلی خندیدم! مرسی
ما خودمونم از اول تا آخرش خندیدیم.
آهان اینم بگم
یه بار میخواستم برم بیرون گوشیمو پیدا نمیکردم (یادش بخیر اون زمانها گوشیم همیشه روشن بود)!! بعد با تلفن ثابت خونه زنگ زدم رو گوشیم که صداش در بیاد پیداش کنم..
حالا گوشی زنگ میخوره و من با خودم میگم وااااااای تو این هیری ویری این کیه دیگه زنگ زده رو گوشی؟
این کارا رو که میکنم یاد اون پدربزرگه میافتم تو قهوه تلخ.همش داد میزد کیه
بابا شما وضعت خیلی بهتر از منه والا !


من رفتم خرید کردم کارت ملی رو بجای کارت بانک دادم دست فروشنده!! کمی نگاه کرد و با تعجب و خنده گفت: خانوم این چیه؟ تو دلم گفتم خوبه که سن و سالی ازم گذشته و داری اینجوری باهام شوخی میکنی اگه هیجده سالم بود دیگه چیکار میکردی
یه بار هم میخواستم وارد حساب بانکیم بشم نام کاربری و رمز عبور وبلاگم رو وارد کردم ارور داد بعد هی میگفتم لعنتی امروز دیگه چه مرگته ارور میدی؟!!
خلاصه که همون هیجده سالگیه نازنین