یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

بدون عینک ۲

پسر کوچیکه ۲۷ سالشه،فکر نکنید یه پسر کوچولو رو کردم تو حموم سوسک بکشه.

بزرگه ۳۲ سالشه،میره پشت من سنگر میگیره تا بقیه سوسک رو بکشن.

نظرات 10 + ارسال نظر
فرهاد چهارشنبه 28 مهر 1400 ساعت 08:11 http://hamidfarhad.blogfa.com

سوسکو نگفتی شتید اون بزرگتر باشه

باران پاییزی یکشنبه 18 مهر 1400 ساعت 08:45

بخدا به سن و سال نیست سهیلا خانوم اصلن سوسک حال بهم زنه.
من خودم بارها با گفتگوی درونی که با خودم داشتم علت رو جویا شدم که چرا میترسی از سوسک نمی تونه بخورتت که اما هر بار ندایی از درون بهم گفت سوسک چندشه

دقیقا،خیلی.فکر کن شب با اون پاهای زبر بیاد رو دست و پات.

Sattar پنج‌شنبه 15 مهر 1400 ساعت 14:52 https://oldjavoon.blogsky.com/

جل العجیب
من۲۲ سالم که بود
از مار و عقرب و رتیل بگیر تا قاچاقچی و اشرار و دزد شبرو و خلاصه همه رو میزدم

پ ن ۱:
اون زمان سرباز بودم

پ ن ۲:
از ترس بود ننه هادی،نمیزدم اونا میزدن

دقیقا،وقتی مجبور باشی میزنی،منم وقتی تنها هستم میگیم یا بکش،یا کشته میشی،خلاصه دمپایی رو بر میدارم میزنم به میدون.

دیار بختیاری پنج‌شنبه 15 مهر 1400 ساعت 09:20

سلام خوبه که پسر بزرگه را چند وقتی شاگرد کوچیکه کنین تا شجاع تر بشه

سلام.اگر میخواست یلد بگیره تا حالا یاد گرفته بود.

منجوق چهارشنبه 14 مهر 1400 ساعت 11:47 http://manjoogh.blogfa.com/

رستم دستانم آرزوست

پیدا نمیشه که.هی باید داد و هوار کنم.

مامان فرشته ها چهارشنبه 14 مهر 1400 ساعت 09:03

من یه اسپری سوسک کش گذاشتم تو سرویس اومدن با یه پیس پیس حسابشون میرسم واسه من دوموجود خیلی چندش هستن سوسک ومارمولک

پس چی فکر کردی گلم،ما اسپری میزنیم،همسر جمع میکنه.

ترانه چهارشنبه 14 مهر 1400 ساعت 05:21 http://taraaaneh.blogsky.com

پسر منهم خیلی بدش میاد از حشرات.

اونوقت منو شما باید خوشمون بیاد.

نسرین چهارشنبه 14 مهر 1400 ساعت 05:10 https://yakroozeno.blogsky.com/


پسر منهم هر وقت سوسک می بینه صدام میزنه میرم میگه: سوسک!
میگم خب بکشش میگه گناه داره.
من دیگه ماهر شدم، با یه دستمال کاغذی می گیرمشون و وسط همون دستمال به قتل می رسونمشون و میندازم تو سطل.
لطفاً شیوهء قتالهء پسر کوچیکه را شرح بدهید!
دیدی که من نحوهء کفن و دفنش را هم توضیح دادم.
اگه دوست داری بخونی یه داستان کوتاه واقعی را امروز شروع کردم.

آفرین مامان شجاع.خوب مبکنی میکشی.خیلی سریع زیاد میشن.

زری سه‌شنبه 13 مهر 1400 ساعت 21:04 http://maneveshteh.blog.ir


دختر یازده ساله ی من داداش چهارساله اش را میفرسته حوم را چک کنه قبل از حموم رفتنش :) اون هم همچین جدی میره همه جا را نگاه میکنه بعد میگه هیچی نیست بیا برو

آخی،چه شجاع،احساس مرد بودن میکنه.جانم.

مریم سه‌شنبه 13 مهر 1400 ساعت 16:10 http://mabod.blogsky.com

سلام سهیلا جان
بی نهایت افرین به شجاعت پسر کوچیکتون والهی که به زودی پسر بزرگتون هم شجاع میشند

بعیده مریم جان.پسر بزرگه شجاع بشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد