-
چه خبرتونه؟
دوشنبه 29 خرداد 1402 08:01
سلام،روز و شبتون بخیر اومدم بگم،به این قاب جادو اعتماد نکنید، چند وقت پیش،یه بنده خدایی فوت کرد،همه ازش فیلم و عکس گذاشتن،از اون طرف،یه عده بد گفتن ازش،نه اینور شورش کنید،نه اونطرف. طرف یه صفت برجسته داشته،یا نویسنده خوبی بوده،شاعر خوبی بوده،طنز نویس خوبی بوده،دیگه قول نداده که تو همه زمینه ها خوب باشه،صفات منفی هم...
-
نگارش پارسی را پاس بداریم.
پنجشنبه 18 خرداد 1402 08:30
سلام. عنوان متن: نگارش فارسی را پاس بداریم رشته تحصیلی من هیچ ربطی به ادبیات فارسی نداره.ولی همیشه عاشق ادبیات بودم.کلاس اول رو که تموم کردم، یکی از بستگان که بچه هاش بزرگ شده بودن ، یه کتابخانه کوچولو پر از کتاب های کودک بهم هدیه داد.سه ماه تابستان کتاب ها رو خوندم و دوره کردم.همینجوری بود که تبدیل به یک کرم کتاب...
-
تهدید
پنجشنبه 11 خرداد 1402 08:34
پادکست های آقای سپهر خدابنده رو گوش میدم.پادکست هاش کوتاهه،ولی نکات کلیدی رو میگه،دیشب داشتم پادکست از تهدید نترسیم رو گوش میدادم.تمام مدت به دخترها و زن هایی فکر میکردم که ازشون سو استفاده شده،تهدید شدن.چه نکات خوبی رو گفتن. اون عروس ها و دخترهای جوانی که یه آدم مریض سر راهشون سبز میشه،به اسم عشق فریبشون میده،از گله...
-
اگر خواهم غم دل با تو گویم
پنجشنبه 4 خرداد 1402 12:07
رفتم سر زدم به چند تا از دوستان وبلاگی،دلم ترکید،چرا همه انقدر بیمار و گرفتار شدن. ای روزگار،چه کردی با ما
-
چاره کار
پنجشنبه 4 خرداد 1402 09:00
سلام،روزتون بخیر،من اون پادکست رو گوش دادم ،به این نتیجه رسیدم که حرف هام رو بزنم. خوب این جا یه مشکلی بود،اون کسی که مخاطب بود،با همون کلمات اول که بهش گفتم،شروع کرد به شلوغ بازی،دوره افتاد،بین دوستان مشترک،از من بدگویی کرد،من رو آدم حسود،بداخلاق،کنترل گر معرفی کرد.کار بسیار احمقانه ای بود،چون،اینا دوستان چهل ساله...
-
چیزهای کوچک
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1402 07:31
یه سریال میبینم،به اسم،یک میلیون چیز کوچک A million little things ،داستان زندگی چند تا دوست هست،هر کدوم یه سری مشکل دارن یکیشون سرطان داره،چی باعث میشه یه آدم،دست از مبارزه برای زندگیش بکشه؟تسلیم بشه،نخواد درمان بشه.فکر کنم دلشکستگی،تنهایی،ترس از تنها درد کشیدن.برای همین ساپورت،خانواده،دوستان،یا گروه های حمایتی،خیلی...
-
میانجی
یکشنبه 24 اردیبهشت 1402 08:46
نمیدونم چرا من بیچاره شانس میانجی شدن ندارم.هر وقت میخوام دو نفرو با هم آشتی بدم،با هم آشتی میکنن،ولی کاسه کوزه ها ،سر من میشکنه. هر وقت بین پسر و پدر میانجی میشم،همین بساطه،آخرش پسر میگه،تو داری اینجوری میگی،پدر نمیگه. پدر همه غر غر هاش رو برای من میزنه،به پسر که میرسه،ملیح و مهربان میشه. شیطونه میگه ولشون کنم به حال...
-
کانال
یکشنبه 17 اردیبهشت 1402 21:50
دوستان آدرس گروه تلگرام این هست.برای گفتگوی بهتر. https://t.me/mamanpesari
-
پیشی
چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 07:56
جونم براتون بگه،پیشی اصلا به گوله کاموا علاقه نداره،در حد همون نیم ساعت اول،بازی میکنه،بعد هم دیگه هیچی . اما،هر وقت حوصله نداره و دلش بازی میخواد،میشینه یه گوشه،میو های خاص میکنه،دقیقا مثل بچه ها ،که هر گریه شون یه مدلی هست،میو پیشی هم یه مدلی هست. اینجور وقت ها،یه تکه کاموا بلند دستم میگیرم،راه میافتم تو اتاق،هی...
-
پیشول
دوشنبه 11 اردیبهشت 1402 07:41
ما هر وقت از خونه بیرون میریم،برای پیشول اسباب بازی و توپ میخریم،از این ارزونا،پلاستیکی،بعد بهترین اسباب بازی و محبوبترینش کدومه،اگر حدس زدید؟ بیایید جواب بدید تا بگم براتون. میخوام یه انجمن حمایت از مادران پسر دار راه بندازم،موافقید؟ ،دختر دارها هم شرکت نکنن لطفا،ما حسودیمون میشه ، ایش.
-
پادکست
سهشنبه 22 فروردین 1402 08:13
بعد از عید میخواستم براتون بگم با یه دنیای جدید آشنا شدم،دنیای پادکست ها، میذارم برای خودم،و بافتنی میبافم ،آشپزی میکنم،خلاصه که بهتون نگم چه دنیایی هست. من از اپلیکیشن cast box استفاده میکنم،دانلود میکنید،از هر جا،بعد میتونید پادکست های محبوبتون رو هم دانلود کنید،یا بصورت آنلاین گوش بدید . کتاب صوتی هم داره...
-
خود کشی
پنجشنبه 17 فروردین 1402 09:23
سلام،فکر میکنم درباره خودکشی و عواقبش برای بازماندگان،باید زیاد صحبت بشه . الان همش میگن درباره خودکشی حرف نزنید،رواج ندید،انتشار ندید،اشتباه هست،مثل این که میگن درباره روابط جنسی حرف نزنید.کسی که خودکشی میکنه،باید بدونه،چه بلایی بر سر اطرافیانش میاره،یه جوری زندگی اونا رو به گند میکشه،که دیگه هیچوقت درست نمیشه .طفلک...
-
سال نو،بارون
سهشنبه 1 فروردین 1402 09:10
میام به عید فکر کنم،زمزمه میکنم،بارون اومد و یادم داد، میام به بهار فکر کنم،زمزمه میکنم،ای مرغ سحر چو این شب تار، ولش کن، نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی. خوشدل باشید .
-
پشم ریزون
یکشنبه 14 اسفند 1401 05:08
اون پست میگما رو که گذاشتم. اون لحظه که داشتم پست قبلش رو میذاشتم،سعی میکردم به همه چیز جنبه طنز بدم،ولی همزمان ،بطور خانوادگی در بحران دست و پا میزدیم . خودم که مطالب پست رو میخوندم،میگفتم ببین،الان بقیه میگن چه آدم الکی خوشی هست،چقدر شاده،چه حال خوبی داره .در حالی که یه چشمم اشک بود،یه چشمم خون ،گاهی باید بتونیم از...
-
عینک نو
جمعه 12 اسفند 1401 05:15
اومدم خبر بدم،یه عینک دو دید گرفتم،لوکس،شیک،فقط یه مشکل دارم،نه دور رو خوب میبینم نه نزدیک،تو خیابان هم که راه میرم،دستم رو به نرده و در و دیوار میگیرم سقوط نکنم.
-
میگما
سهشنبه 2 اسفند 1401 16:42
میگما،شما که مطالب وبلاگ رو میخونید،درباره من چی به ذهنتون میاد؟برام تو کامنتا بنویسید،تا بعد یه چی بگم،پشماتون بریزه.
-
پیشی
سهشنبه 2 اسفند 1401 13:23
از بیرون اومدم،بدو بدو رفتم سراغ پیشول،باهاش احوالپرسی کردم.رو گردم به بقیه،گفتم ببخشیدا،ولی من خیلی دلم برای پیشی تنگ میشه. همسر میگه فلان چیز رو تو گذاشتی اون جا،میگم نمیدونم،حتما من گذاشتم،فکری میکنه،میگه،نه خودم گذاشتم.خنده ام گرفت،گفتم چه زن خوبی شدم من،میگه چطور؟میگم هر کاری دوست داری بکن،بعد من گردن میگیرم....
-
بچه
دوشنبه 1 اسفند 1401 05:51
امروز اومدم برم بالای منبر،میدونم با شرایط الان،خیلی ها ترجیح میدن بچه دار نشن،حق هم دارن.فعلا اینجوری هاست،ولی عزیزان دل،ممکنه وقتی تصمیم میگیرید بچه دار بشید،امکانش نباشه ،معالجه نازایی بسیار گران و درد آور هست،از الان به فکر باشید،تخمک ها در سنین پایینتر،خیلی بهتر از سنین بالا هستن.برید ببینید کجا براتون تخمک فریز...
-
عینک!!!
پنجشنبه 27 بهمن 1401 17:19
اون پست عینک رو یادتونه که،حالا بیایید بقیه قصه اش رو بگم،اول بگم،من هر وقت اعصابم به هم میریزه،اول سیستم گوارش اعلام جنگ میکنه،و به هم میریزه،بعد شروع میکنم به بافتن،دیوانه وار رج روی رج میزنم،که دیوانه نشم . چند وقت بود احساس میکردم نزدیک که هیچ،دور رو هم درست نمیبینم، مثلا پیشول از دور برام یه توده سیاه بود،حتی...
-
خواهرزاده ۲
پنجشنبه 27 بهمن 1401 17:02
لازمه خبر قبلی رو اصلاح کنم،با تشکر از تبریکاتی که گفتید،خواهرم ۶۵ سالشه و امکان مجدد خاله شدن رو ندارم،ولی یکبار که خاله شدی،مثل من که ۴۵ سال قبل شدم،همیشه خاله هستی،گفتم که انگار یه بچه داری که خودت به دنیا نیاوردیش .
-
خواهر زاده
سهشنبه 25 بهمن 1401 12:48
یه جا خوندم،وقتی خاله میشی،انگار یه بچه داری،که خودت به دنیا نیاوردی، نظرتون چیه؟ بعد از اون چیزی که بهمون گذشت،دل که نبود،دماغ هم که هیچ،ولی به هر حال این خونه هم نباید متروکه بمونه . از وقتی پیشی دار شدیم،عاشق همه جونورها شدم،تو پارک،یه مارمولک نقره ای دیدم ،گفتم قربون دست و پای بلوریت برم،نقره ای قشنگه،برو کنار زیر...
-
من و عینک ۳
شنبه 29 مرداد 1401 09:15
حالا تو خونه همه عینک داریم . کم کم چشم همسر آب مروارید آورد، دکتر دستور عمل برای هر دو چشم داد ،خلاصه،بعد از عمل همسر دیگه عینک لازم نداشت،فقط برای مطالعه عینک میزد . چند وقت بعد،دو تا پسرها،هم لیزیک کردن،عینک ها رو برداشتن، اگه گفتید چی شد،من موندم و دو تا عینک،هر دو بند پشت گردن دارن،برای کار یا آشپزی،حتی بیرون...
-
من و عینک ۲
شنبه 22 مرداد 1401 10:34
رسیدیم به زمان ازدواج،همسر جان عینکی بود،از دوران دبیرستان عینک میزد،خوب اون زمان همه دکتر مهندس ها عینکی بودن،کلی هم کلاس داشت،روزگار چرخید و بچه ها اومدن،اونا هم در دوران دبیرستان عینکی شدن،حالا تنها فردی که تو خونه عینک نداشت،من بودم.و البته خوش خوشانم هم بود. بعد از چهل سالگی،یه دفعه دیدم،ای دل غافل،دندونه ها رو...
-
من و عینک
سهشنبه 18 مرداد 1401 12:29
تا حالا شده آرزوی چیزی رو داشته باشید،ولی انقدر دیر بهش برسید ،که دیگه فایده ای براتون نداره،دلتون بهش شاد نمیشه؟ اینو داشته باشید،میخوام یه داستان براتون بگم،من تو دوران دبیرستان،سال اول،یه دوست داشتم،که خیلی دوستش داشتم،سعی میکردم مثل اون باشم،از شما چه پنهان،درسش از من بهتر بود،البته یه کوچولو،ولی همین باعث میشد...
-
حد و حدود
یکشنبه 15 خرداد 1401 10:08
رابطه من با پیشول خیلی عجیبه،از اون ترس و وحشت اولیه که بگذریم،الان رابطه خیلی محترمانه ای با هم داریم.به تفاهم رسیدیم،تو اتاق خوابم نباید بیاد،رفتن به آشپزخانه و حمام و توالت هم قدغن هست.بغل هم نمیکنم،چون آشپزی میکنم و نمیخوام مو بریزه تو غذام. ولی هر بار میبینمش،شروع به ابراز محبت زبانی میکنم،اونم از دور چشمهاش رو...
-
غذا دادن به حیوانات
شنبه 14 خرداد 1401 09:29
پیرو اون پستی که قرار بود بذارم،اندر احوالات من و شوخی های خدا، من یه پیج دارم ،البته متروک شده،توش اطلاعات مربوط به مشکلات محیط زیستی میذاشتم،غذا دادن به گربه ها،موش ها،خلاصه میگفتم غذا ندید،سگ ها رو براشون غذا نریزید،از این صحبت های منور الفکری. بعد زد و گربه دار شدیم،این پیشول،کوچولو بود،باید براش غذا...
-
دارو درمانی
سهشنبه 10 خرداد 1401 09:06
پیشول خان گوشش عفونت کرده بردیم دکتر،بهش قطره و آنتی بیوتیک داده.بماند که چه کار سختیه ریختن قطره و دادن شربت بهش.دو نفر باید باشیم،سه نفر باشیم بهتر،یه نفر دست و پاش رو میگیره،یه نفر سرش رو و با دست دیگه اش آروم دارو رو با سرنگ بهش میدیم.انقدر سخته و کشتی میگیریم که بعدش پیشول دو ساعت میخوابه. روز اول که هیچ،شب دوم...
-
غذای گربه
چهارشنبه 31 فروردین 1401 10:59
من و خدا از قدیم سر شوخی رو با هم باز کردیم.کافیه من برم بالای منبر،بگم،خلایق فلان کارو نکنید،به این دلیل.چند وقت بعد خودم اون کارو میکنم،با دلیل. مثلا،من از گربه میترسیدم،بعد پسرم گربه به سرپرستی گرفت،غذا پختم براش،کم کم ترسم ریخت.خلاصه با هم جور شدیم.ولی همیشه میگفتم خوب گربه است دیگه،حالا مرد هم که مرد،یکی دیگه،آدم...
-
گرفتن ناخن
پنجشنبه 18 فروردین 1401 22:53
این پیشول ما،خیلی نجیب هست،آرومه،نژادش اسکاتیش هست.بسیار جنتلمن.وقتی براش غذا میذاریم،اول محل نمیده،بعد خیلی آقا منشانه نزدیک میشه و بسیار با کلاس غذا میخوره.انقدر محترمانه رفتار میکنه،که ما همش با فعل جمع باهاش حرف میزنیم. سلام،حال شما چطوره،غذا رو دوست داشتید. نه گاز میگیره،نه به اونصورت چنگ میزنه.وقتی ناخن هاش بلند...
-
نمک و گربه
دوشنبه 15 فروردین 1401 07:59
سلام،بعد از عیدتون مبارک.یه مدرسه جلو خونه مون هست.الان پر از بچه ها شده.انقدر قشنگه،شور زندگی در هوا موج میزنه.پیشولمون از صبح میشینه دم پنجره تا تعطیل بشن برن خونه هاشون.ان شاءالله همه شون سالم باشن و بیماری سراغشون نیاد. گربه داران محترم،یه سوال،گربه رو حمام کنیم،یا نه،پسرم هنوز رضایت نداده،البته این که خود پیشول...