یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco


بعضیا فکر می‌کنن صداقت داشتن تو رابطه یعنی باید هرچیزی رو بگن. مثلا فکر می‌کنن اگر بخوان صادق باشن باید در مورد ریز مسائل خانوادگی یا بدتر از اون، از روابط قبلیشون، اونم با حاشیه و جزئیات صحبت کنن و وقتی طرف حساسیت نشون می‌ده می‌گن خب من باهات روراستم! در حالیکه این صحبت کردنا فقط و فقط به رابطه فعلی آسیب میزنه! دلیلی نداره طرفتون بدونه با پارتنرای قبلی کجاها رفتید چه کارا کردید و … حتی کنجکاوی نشون دادن تو این زمینه هم فقط طرفین رو حساس می‌کنه.
از این گذشته، به نظر من به هرکس باید حقایق رو در حد ظرفیتش گفت. یکی ظرفیت شنیدن و پذیرش تمام مسائل یکیو داره و یکی دیگه ظرفیت دونستن کوچک‌ترین نقطه‌ضعفت رو هم نداره!
و تازه، هرچیزی از حدش که بگذره چیز مثبتی از توش درنمیاد، حتی اگر یه خصوصیت خوب مثل مهربونی، صداقت، صبوری و … باشه. و یه جاهایی با مرز باریکی تماس پیدا می‌کنه که اون طرفش حماقته.
با تمام این حرفا، نباید از یاد برد که هرچه‌قدر آدم بیشتر مجبور باشه خودش رو از یکی پنهان کنه اون رابطه ناسالم‌تر و هرچی بیشتر بتونه بی‌واهمه جلو یکی خودش باشه اون رابطه کامل‌تر و عالی‌تره. مخصوصا در مورد رابطه‌های جدی که آدم یه عمر رو می‌خواد کنار طرف مقابل بگذرونه، باید دید چه‌قدر می‌تونی در برابر اون فرد خود واقعیت باشی…
و این یه معیار خیلی مهمه!


ادای احترام به زنان یکی از بزرگترین هدیه هایی است که یک پدر همیشه می تواند به پسرش بدهد.


عشق در لحظه بوجود می آید و دوست داشتن در امتداد زمان. و این, اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.
عشق, معیارهارا در هم می ریزد, دوست داشتن بر پایه معیارها بنا می شود.

عشق ناگهان و ناخواسته شعله می کشد, دوست داشتن از شناختن و خواستن سرچشمه می گیرد

عشق, قانون نمی شناسد. دوست داشتن اوج احترام به مجموعه ای از قوانین عاطفی ست.

عشق, فوران می کند-چون آتشفشان, و شرّه می کند- چون آبشاری عظیم. دوست داشتن جاری می شود-چون رودخانه بر بستری با شیب نرم.

عشق ویران کردن خویشتن است.دوست داشتن ساختنی عظیم.

 


از کتاب دوست داشتن برتر از عشق است (دکتر شریعتی)

true love

شرک: من عشق واقعی تو هستم.

فیونا:پس وقتی بهت احتیاج داشتم کجا بودی.

عشق واقعی نمیتونه تمام مشکلات رو حل کنه و در تمام سختی ها در کنارتون باشه . آدمها با مشکلاتشون تنها هستند و همونطور که تنها دنیا میان ،تنها درد میکشن و تنها میمیرند. همین که عشق واقعی وجود داشته باشه خودش انگیزه ای برای زندگیه . نوره که با گرماش میتونی به مشکلات غلبه کنی.

ازدواج 3

پنج ماهه باردار بودم که موشک باران تهران شروع شد . اون زمان چون نمیخواستم با اون وضع دانشگاه برم یه ترم مرخصی گرفتم. ما طبقه دوم مادرم زندگی میکردیم و خوب با اون اصافه وزن نمیتونستم زمانی که وضعیت قرمزه به طبقه پایین بیام . آنقدر سریع موشک ها رو میزدن که تا برسم طبقه اول وضعیت سفید بود . با اینکه نمیترسیدم ( از وقتی مادر شده بودم آرامش عجیبی پیدا کرده بودم) ولی به هر حال تکون شدیدی میخوردم . خدا رحمت کنه پدرم هر ترفندی میزد که من پایین بمونم و بالا نرم . اما مرغم یه پا داشت . یه مدت هم شوهرم فرستادم شهرستان که دور از سر و صدا باشم ولی کار یه روز و دو روز نبود . در ضمن دور از همسر افسرده میشدم . انقدر با خواهر بیچاره ام بد اخلاقی میکردم که میگفت دیگه بدون شوهرت نیا خونمون . البته سر به سرم میذاشت ولی واقعیت داشت . وقتی با هم بودیم قهر بودیم ولی با هم بودیم . خلاصه اون روزای سخت گذشت و زمان به دنیااومدن بچه شد . قبل از اینکه زمانش برسه همسر اصرار به زایمان طبیعی داشت و مخالفت شدید با سزارین . البته خودم دوس داشتم درد نکشم اما به هر حال نظر پدر بچه بود . همون اول هم به دکتر گفت. بعد از بیمارستان رفتن با اولین فریاد های من شوهر به دنبال دکتر میدوید که سزارین کنید نذارید درد بکشه . دکتر در حالی که متعجب بود از این تغییر عقیده توضیح داد که ما تا لحطه آخر صبر میکنیم بعد اگر لازم شد سزارین میکنیم. حتی اگر لازم به سزارین باشه باید درد ها رو بکشه . همسر خیلی عذاب میکشید . پرستار برای اینکه حال من بهتر بشه آوردش تو اتاق پیش من ولی آنقدر حالش بد بود و ترسیده بود که فرستادمش  بیرون .میفهمیدم چی میکشه. من نه ماه وقت داشتم برای مادر شدن ولی اون آماده پدر شدن نبود.با اینکه عاشق بچه ها بود ولی مسولیت یه موجود کوچیک رو تا انتها پذیرفتن یه چیز دیگه است . خلاصه ما صبح رفتیم بیمارستان یا ساعت 10 شب که رفتیم اتاق عمل برای سزارین. نا 12 کار تموم بود . بچه که دنیا اومد یه موجود سرخ و سفید با چشمایی که نمیدونم چرا عفونت کرده بود و باز نمیشد بدنش پر از جوش های ریز بود . با صدای بلندی هم گریه میکرد.چند روز قبل از زایمان مسمومیت شدیدی داشتم که احتمالا به همون دلیل بود . البته وقتی بعد از دو روز مرخص شدم خیلی قیافه ظاهریش بهتر بود ولی باورم نمیشد موجود به این زشتی دنیا رو به من داده بود دقیقا شکل یه قورباغه ورم کرده وتازه روی گردنش هم جای بند ناف مونده بود چون دور گردنش پیچیده بود .یه بار یه نفر پرسید قشنگترین خاطره عمرت چیه . گفتم همون لحظه ای که گل پسرو تو اتاق عمل نشونم دادن .فعلا تا همین جا داشته باشید چون آوردن بچه به خونه خودش یه پروژه مفصل داره.