یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، اینستا گرام soheildeco

حکمت

ﺭﻭﺯﮔﺎﺭﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻭ ﻭﺯﻳﺮﯼ ﺑﻮﺩﻧﺪ،ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺕ ﻭﺯﻳﺮ ﻫﻤﺮﺍﻩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻫﺮ
ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺧﻴﺮ ﻳﺎ ﺷﺮﯼ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻴﺎﻓﺘﺎﺩ ﻭﺯﻳﺮ ﺧﻄﺎﺏ ﺑﻪ ﺑﺎﺩﺷﺎﻩ ﻣﻴﮕﻔﺖ:
ﺣﺘﻤﺎ ﺣﻜﻤﺖ ﺧﺪﺍﺳﺖ !.. ﺗﺎ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺩﺳﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﺎ ﺟﺎﻗﻮ ﺑﺮﻳﺪ، ﻭ
ﻭﺯﻳﺮ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﻴﺸﻪ ﮔﻔﺖ : ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﺖ ﺣﻜﻤﺘﯽ ﺩﺍﺭﺩ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﻳﻦ ﺑﺎﺭ
ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪ، ﻭ ﺑﺎ ﺗﻨﺪﯼ ﺑﺎ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﻛﺮﺩ،ﻭ ﺍﻭ ﺑﻪ ﺣﻜﻤﺖ ﺍﻳﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺑﺎﻭﺭ
ﻧﺪﺍﺷﺖ ﻭ ﻭﺯﻳﺮ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ . ﻓﺮﺩﺍﯼ ﺁﻧﺮﻭﺯ ﻃﺒﻖ ﻋﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﺭﻓﺖ،
ﻭﻟﯽ ! ﺍﻳﻨﺒﺎﺭ ﺑﺪﻭﻥ ﻭﺯﻳﺮ ﺑﻮﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺷﻜﺎﺭ ﺑﻮﺩ، ﻛﻪ ﻋﺪﻩ ﺍﯼ ﻣﺮﺩﺍﻥ ﺑﻮﻣﯽ
ﺍﻭ ﺭﺍ ﮔﺮﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻦ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺪﺍﻳﺎﻧﺸﺎﻥ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻛﻨﻨﺪ !
ﻭﻟﯽ
ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻥ! ﺩﺳﺖ ﺑﺎﺩﺷﺎﻩ ﺯﺧﻤﯽ ﺍﺳﺖ ! ﻭﺁﻧﺎﻥ ﺗﻨﻬﺎ
ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ ﺳﺎﻟﻢ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﻧﻘﺺ ﻣﻴﺨﻮﺍﺳﺘﻦ. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﻫﻤﻴﻦ ﺑﺎﺩﺷﺎﻩ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺩ
ﻛﺮﺩﻥ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻪ ﻗﺼﺮ ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻭ ﺑﻴﺶ ﻭﺯﻳﺮ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺖ ! ﻭ ﻗﻀﻴﻪ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ
ﺍﻭ ﻧﻘﻞ ﻛﺮﺩ : ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺣﻜﻤﺖ ﺑﺮﻳﺪﻩ ﺷﺪﻥ ﺩﺳﺘﻢ ﺭﺍ ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ !

ﻭﻟﯽ: ﺣﻜﻤﺖ
ﺯﻧﺪﺍﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﺗﻮ ﺭﺍ ﻧﻔﻬﻤﻴﺪﻡ ! ﻭﺯﻳﺮ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺍﮔﺮ ﻣﻦ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﺣﺘﻤﺎ ﺑﺎ
ﺗﻮ ﺑﻪ ﺷﻜﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﻣﺪﻡ، ﻭ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺳﺎﻟﻢ ﺑﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻤﺎ ﺣﺘﻤﺎ ﻗﺮﺑﺎﻧﯽ
ﻣﻴﺸﺪﻡ

یادمان باشد

یاد من باشد فردا دم صبح
جور دیگر باشم
بد نگویم به هوا،  آب ، زمین
مهربان باشم،  با مردم شهر
و فراموش کنم،  هر چه گذشت
خانه ی دل،  بتکانم ازغم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشت را باز کنم، تا که دستی گردد
و به لبخندی خوش
دست در دست زمان بگذارم
یاد من باشد فردا دم صبح
به نسیم از سر صدق، سلامی بدهم
و به انگشت نخی خواهم بست
تا فراموش، نگردد فردا
زندگی شیرین است، زندگی باید کرد
گرچه دیر است ولی
کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،شاید
به سلامت ز سفر برگردد
بذر امید بکارم، در دل
لحظه را در یابم
من به بازار محبت بروم فردا صبح
مهربانی  خودم، عرضه کنم
یک بغل عشق از آنجا بخرم
یاد من باشد فردا حتما
به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم
بگذرم از سر تقصیر رفیق ، بنشینم دم در
چشم بر کوچه بدوزم با شوق
تا که شاید برسد همسفری ، ببرد این دل مارا با خود
و بدانم دیگر قهر هم چیز بدیست
یاد من باشد فردا حتما
باور این را بکنم، که دگر فرصت نیست
و بدانم که اگر دیر کنم ،مهلتی نیست مرا
و بدانم که شبی خواهم رفت
و شبی هست، که نیست، پس از آن فردایی
یاد من باشد
باز اگر فردا، غفلت کردم
آخرین لحظه ی از فردا شب ،
من به خود باز بگویم
این را
مهربان باشم با مردم شهر
و فراموش کنم هر چه گذشت……ـ


فریدون مشیری

هوای دو نفره

هوای دو نفره



نه ابـــــر می خواهد ، نه باران ، نه یک بعدازظهر پاییزی

ڪـــــافیستـــ حواسماטּ بهم باشد …



همین

وظیفه شاد زیستن



برترین خیر و خوبى شاد زیستن است،
نه عمرى را در ریاضت به سر بردن به امید یک مرگ سعادت بخش.
اگر ما در همین زندگى دنیا سعادتمند شدیم ، مرگ بر ما آسان خواهد بود
زیرا مرگ امرى طبیعى است که در زمان خود فرا مى رسد ،
در حالى که اغلب نظام هاى موجود تعلیمات دینى
به مردمان توصیه مى کند که
بیشتر طالب شادى پایان باشند
و اگر آنها این تعلیمات را پیروى کنند،
از وظیفه لذت بردن پاک و برخوردارى معصومانه از مواهب هستى غافل خواهند شد،
و نهایتا خود را از وصول به سعادت نهایى نیز محروم خواهند کرد.




نوشته از ساموئل تیلور کالریج
ترجمه حسین الهى قمشه اى

گفتگو


یادتان باشد که روابط موفق همیشه بر گفتگو و اعتماد تکیه دارند.

پس به راحتی با هم حرف بزنید و مطمئن باشید که اوضاع خیلی بهتر می شود!