یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

کلید اسرار

یه دوست صمیمی داشتم که تقریبا هم سن بودیم .

حدود 25 سال پیش در محل کار با هم آشنا شده بودیم .

خوب با توجه به سابقه دوستی طولانی رفت و آمد خانوادگی داشتیم .

یه بار در 18 سالگی ازداج کرده بود که دوسال بعد شوهرش فوت کرد.

خودش کارمند بود و کم کم با پولی که پس انداز کرده بود یه خونه نقلی خرید.

10سال پیش یه کم مشکوک میزد. هرچی بهش تلفن میزدم در دسترس نبود.

خونه هم نبود . خلاصه بعد از مدتی فهمیدم با یه مرد جوون که از خودش سه سال کوچکتره همکار شده

و قرار ازدواج گذاشتن . در برخورد اول پسره ظاهرا عیبی نداشت

فقط اینکه یه سابقه طلاق داشت. تقریبا همه مخالف این ازدواج بودن اما مرغشون یه پا داشت .

خلاصه همه تن دادیم اما بعد از ازدواج روابطم رو باهاش کم کردم .

به نظرم پسره یه جای کارش میلنگید . یه مدت گذشت .

دوستم حرفی نمیزد اما زیر چشماش کبود بود . یه بار هم دستش شکست که میگفت تو خونه افتادم .

بعد از مدتی فهمیدیم که آقا هر چند وقتی با یه نفره . بعد از مدتی خدا بهشون یه پسر هم داد.

به دوستم هم میگه تو خیلی خوبی خیلی ماهی .

منم خیلی دوستت دارم اما بذار اونا هم تو زندگیم باشه .

فک کنید خرج خودت رو بدی خونه زندگی هم داشته باشی شوهرت هم این مدلی باشه .

خلاصه بعد از کلی مشاوره تونست اون مرد رو از زندگیش حذف کنه .

پسرش خیلی برای پدر بیتابی میکرد .

وقتی بردنش مشاوره ،مشاورش با زبون بچه گانه براش توضیح داد .

از اون به بعد هم دیگه با جدایی پدر و مادرش مشکل نداشت .

بدتر از همه اینکه آقا به خاطر کارهایی که کرده بود یه بیماری بد گرفته بود .

خدا رو شکر که خطر از سر دوستم گذشت و بهش منتقل نشد .

از همه جالبتر برخورد آقاست که میگه تو باید شرایط منو قبول میکردی که با هم زندگی کنیم .

چرا زندگی به این خوبیمون رو خراب کردی؟

نظرات 6 + ارسال نظر
اندر احوالات چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 12:16 http://andarahvalat30.blogsky.com

بعضی وقتها ادمها خیلی بدشانسی می آرن متاسفانه

شاید . شاید هم انتخاب غلط . همه احساس میکردیم جریان یه جوریه. اما گوش نداد

مامان فرشته های شیطون چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 08:28

سلام سهیلا خانوم قبلا تو مرکز مشاوره ازدواج بودم هر وقت زوجها واسه ازمایش میومدند باورت میشه تو همون لحظه اول متوجه میشدم اینها عاقبتشون جدایی هست یکی از مورداش اختلاف سنی زیاد یا کلاس خانوادگی بود متاسفانه حدسام هم بیشترش درست در میومد بعد یکی دوسال به طلاق ختم میشد

چقدر بد. البته ازدواج یه فاکتور هایی کاره که باید درنظر گرفته بشه اما هیچ چیز قطعی نیست.

عاصی سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 16:12

اینارو بدن دست من زنده زنده پوستشونو میکنم....
نه که خیلی خشن باشم اما وقتی انقدر عصبانی میشم تواناییشو دارم

این دفعه به تورم خورد خبرت میکنم.

عاصی سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 14:30

روشو برم

اینا مغزشون هم فاسد میشه . اون یکی شوهر دوستم هم میگفت تو زن خیلی خوبی هستی بذار من این دختر جوونه رو هم بگیرم با هم تو یه خونه باشید . فک کن تو یه آپارتمان

استیگ سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 13:59 http://thinkpad.blogsky.com

واو. چه شانسی. اگر منتقل میشد دیگه واقعا نور علی نور بود.

واقعا

سهیلا سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 13:38 http://rooz-2020.blogsky.com/

دوستت از خطر جست هاااا...واقعا به موقع تصمیم به جدایی گرفت.

مشاور خیلی کمکش کرد . خیلی سخته با بچه جدا شدن. ولی همون بهتر که بچه با این پدر تماسش کم باشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد