یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

چرخ فلک

    چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد                                    من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک


جریان مشکل کاری و درگیری با رییس بود . یه ادم بی عقل که با تصمیمات نادرستش کل مجموعه رو زیر سوال برده بود .

یه ادم ضعیف که تحمل دیدن افراد قوی زیر دستش رو نداشت . خیلی تحمل کردم . صبوری کردم .

مثل پیرزن ها نشست پست سرم حرف زد  . بد گویی کرد. انقدر فضا برام سنگین شده بود

که صبح ها وقتی میخواستم برم به محل کارم حالت تهوع داشتم . اون نامه هم فایده ای نداشت

و شر و ور تحویلم داده بود. یه هفته غذا نپختم . یعنی انقدر زهر از وجودم میجوشید که همه غذا رو هم مسموم میکرد.

تو خونه هم نمیتونستم حرف بزنم چون میگفتن نرو سر کار و بشو مامان خونه . نشستم با خدا درد دل هامو کردم .

گفتم خدایا میدونی که نمیتونم تو خونه بمونم . دوباره افسرده میشم . خودت یه راهی جلو پام بذار.

تو این سن چه جوری کار پیدا کنم . خلاصه توکل کردم به خدا و پاشنه کفشم رو ور کشیدم و رفتم دنبال کار.

یه پنجشنبه بود . البته در همون مسیر کاری خودم. اولین جایی که رفتم متاسفانه در حال تعطیل شدن بودن

و یه کم  با هم صحبت کردیم و یه چند تا هم فوت کوزه گری یادشون دادم و خداحافظی کردم .

جای دوم که رفتم فرم پر کردم و گفتن بهتون اطلاع میدیم.

شنبه داشتم نقشه میکشیدم برم جای سوم و رزومه ببرم که از همون جا زنگ زدن و گفتن بیا برای مصاحبه.

سریع آژانس گرفتم و رفتم . یه کم صحبت از این طرف . اون طرف. گفتن کی میتونی شروع کنی  ؟

گفتم از اول ماه خوبه . گفتن همین الان . خلاصه مرخصی ساعتی گرفته بودم و رفتن همان و دیگه برنگشتم .

خدا رو شکر سریع هم قرارداد بستن. کار کمی از اون جا سبک تره . مسیر هم دورتر اما چنان انرژی مثبت داره

که اصلا خسته نمیشم . خدا رو شکر میکنم که در سختی ها دستمو گرفته .

خدایا ببخش که تو انقدر خدای خوبی هستی و من اینقدر بنده فراموش کار.

نظرات 7 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 4 آبان 1393 ساعت 23:37

سلام خوبید؟
چرا چی شده؟ ای بابا . خیلی اوضاعشون بد شده که. کدو م واحد رفتید؟

توکل بر خدا ایشالله که خیره. اولش یکم سخته ولی با کمی صبر درست میشه همه چیز. آقای ناطقی چی؟

میام وبت برات مفصل میگم.

.آزی. یکشنبه 4 آبان 1393 ساعت 20:09

خدا رو شکر سهیلا جون
بدترین چیز اینه که آدم تو جایی مشغول کار باشه که از محیطش و آدم هاش بیزار باشه. شما سهیلای مهربون وبلاگستانی مگه می شه خدا به دل مهربونت نگاه نکنه؟

ممنون عزیزم . داشتم میترکیدم از دستش

کارمند وظیفه شناس یکشنبه 4 آبان 1393 ساعت 14:45

به به مبارکه به سلامتی انشا الله

ممنون

آفرین شنبه 3 آبان 1393 ساعت 13:38

شاد و موفق باشید.

ممنون به دعای شما

پرنده گولو شنبه 3 آبان 1393 ساعت 08:26

خیلی افتخار کردنی هستی سهیلا
ادم یکی مثل شما داشته باشه از اینده نمی ترسه.
خیلی خوشحالم که راهی پیدا کردی که از این جو مسموم بیایی بیرون.
خیلی تبریک میگم سهیلای مهربون خودم

ممنون گولوی عزیزم. کار خدا بود .

مریم جمعه 2 آبان 1393 ساعت 18:49 http://neveshtehayegahbegah.persianblog.ir/

عزیزم مگه کار رسمی نداشتی؟ فدات شم که اینهمه اذیت شدی
درست میشه انشاء الله

تقریبا خصوصی بود . ممنون

سهیلا جمعه 2 آبان 1393 ساعت 11:08 http://rooz-2020.blogsky.com/

چقدر برات خوشحالم سهیلاجان
آفرین که اینقدر همتت بلنده و امیدو توکلت به خدازیاده
خدا به موقع میرسه...این ماییم که فراموش میکنیم....

ممنون عزیزم. خیلی دلم شکسته بود . کار خودش بود والا تو سن بالا کار پیدا کردن شبیه معجزه است.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد