یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco


عید شما مبارک .


دعا کنیم حالمان به بهترین حال برگردد.

+ نوشته شده در  چهارشنبه سی ام اسفند ۱۳۹۱ساعت 16:45  توسط سهیلا |  آرشیو نظرات

جونم براتون بگه دنبال همون مریضی یه ماه پیش من رسما نه بو میفهمم نه مزه .

از اونطرف آقا پسرای خونه خیلی بهانه گیرن .

مونده بودم که چرا اینا نمیگن شوره ترشه یا بی نمک .

دیروز موقع آشپزی دیدم آنقدر روی غذا تمرکز می کنم که انگار یه ارتباط مستقیم باهاش برقرار میکنم .

در نتیجه همه چیز اضافه میکنم به اندازه .

فک کردم اگر با هر کاری و هر شخصی بشه اینکارو کرد همه چی حله.

نظر شما چیه؟

+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و هفتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 9:44  توسط سهیلا |  آرشیو نظرات

یکی دیگه از مطالبی که ما با هم تفاوت داریم اینه که من مثل خیلی از خانمها ایده های رویایی و

خلاق دارم .

برعکس آقامون با چرتکه مشغول محاسبات طول و عرض و مبلغ میشه . (طرف از اون مهندسای قدیمه ) اوایل ازدواج از اینکه میدیدم طرح هام کم و زیاد میشه و دستکاری میشه خیلی بدم میومد .

فک میکردم میخواد خرابشون کنه . بعدا فهمیدم نه . اون با دید دیگه ای نگاه میکنه .

با دید محاسباتی و عملی . بعد دیدم خب حالا چیکار کنیم که نه سیخ بسوزه نه کباب.

من طرح رو میدم . سعی میکنم با جزییات باشه . بعد میدم دست همسر برای اجرا .

حالا چطور اجرا بشه با چه قیمتی و چه کسی دیگه دخالت نمیکنم .

البته بعضی وقتا به حال جنون میرسم و میخوام خودمو خفه کنم از بس محاسبه میکنه و با 50 نفر هم صحبت میکنه که کی بهتر اجرا میکنه .

غر غرام هم تو دلم و برای خودم میزنم .

مثلا برای پارکت کردن منزل ما حدود سه ماه مثل آواره ها بودیم . اسباب منزل جمع شده بود و مثل کولیها هر جایی پیدا میکردیم میخوابیدیم .

در صورتی که آدمای معمولی در عرض 10 روز این کارو انجام میدن .

اگر از سنگ و چوب صدا در اومد از من خروس زری پیرن پری هم در اومد .

البته دوتا پسرا تعهد نداده بودن که غر نزنن و انصافا بسیار خوب غر زدن بطوری که جای خالی غر نزدن من پیدا نبود . هییییی .

بالاخره گذشت و ما بعد از سه ماه پارکت شدم رسما . ( دیدیدمردم صاف میشن ما هم همینطوری پارکت شدیم).

اما از حق نباید گذشت که کار درجه یک تحویل داد آقای مهندس . ( من میگم بابا جان شاید ما 20 سال دیگه زنده باشیم یا نباشیم با کمتر از این هم اموراتمان میگذرد اما آقای خانه همچین کار انجام میدهد انگار که مانند هرمهای فرعونی ما هم قرار است بعد از 120 سال در همینها بخوابیم)

خوب اینهم از این همین جوری.

+ نوشته شده در  سه شنبه بیست و دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 16:26  توسط سهیلا |  آرشیو نظرات

یکی دیگر از مواردی که من و همسر بسیار با هم تفاوت داریم علاقه به فیلم و تلویزیون است .

در خانه همسر به شبکه تماشا و آی فیلم علاقه شدیدی دارد .

(واقعا شدید ) بارها و بارها سریال های تکراری را نگاه میکند و لذت میبرد .

میگویم واقعا یادت نیست که چه اتفاقی میافته . میگه نه واله .

و همچنان بارها و بارها سریالها را میبیند .

اوایل فک میکردم سر به سرم میذاره ولی بعد فهمیدم جدی میگه .

من تنها سریالها و فیلمهای زبان اصلی خارجی را نگاه میکنم که همسر در حال دیدن آنها به خواب هفت پادشاه میرود .

هنگامی که همسر تلویزیون نگاه میکند من با لب تاب و گوشی مشغول دیدن سریال هستم .

و بدین گونه ما با هم و در کنار هم شبها فیلم میبینیم.

( به یکنفر گفتن ناراحت نیستی که آلزایمر گرفتی . گفت نه . هر روز با آدم های جدیدی آشنا میشم )

اینهم یکی دیگر از مسائلی است که با وجود تفاوت بسیار با هم به تفاهم رسیدیم

+ نوشته شده در  سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۳۹۱ساعت 18:29  توسط سهیلا |  آرشیو نظرات

1- گل پسر که معرف حضورتون هست . از تپل بودنشم که خبر دارید .

وقتی رفته بود سر بازی افسر مافوقش تادیده بودش گفته بود به به برامون سرباز خانواده فرستادند .

2- وقنی برای پاس دادن تو یه منطقه اینا رو پخش میکردن گل پسر همونجا که میزاشتنش میموند.

مافوقش به بقیه میگفت شما هم مثل اون باشید چرا همش باید دنبالتون بگردیم .

میگفتن اون سنگینه همونجا رسوب میکنه. 

( هوا سرد بوده طفلکا میرفتن یه جا که یه خورده گرم بشن)


3- یکی از وبلاگا مطالب جالبی گداشته برید ببینید میتونید کمکی کنید شب عیدی.

آدرسش هم اینه

http://aryantt.persianblog.ir/جهان هولو گرافیک آرین


+ نوشته شده در  سه شنبه هشتم اسفند ۱۳۹۱ساعت 13:3  توسط سهیلا |  آرشیو نظرات

اون زمونا که جوونتر بودم وقتی با مادر بیرون میرفتیم میگفت انقدر دلم میخواد برم از

پنجره مردم سرک بکشم ببینم چی میخورن با هم چه جوری رفتار میکنن  اما اونا

منو نبینن. حالا که سنی ازم گذشته گاهی وقتا یاد حرف مادر میکنم . اون روزا این

حرف برام خیلی عجیب بود چون فک میکردم خوب هر کسی یه جوری زندگی میکنه

دیگه . اینکه تعجب نداره . اما حالا دلم میخواد نامریی بشم و برم ببینم ادما در

خلوت با هم چگونه رفتار میکنند . ایا همینطور که جلو جمع احترام میگذارن در

خلوت هم محترمند یا زمین تا آسمان متفاوت . به هر حال هر جور که باشد میگذرد

. ادما میتونن خیلی متفاوت باشن اما اگر یاد بگیرن که به تفاوتها احترام بگذارن و

بپذیرن میتونن زندگی خوبی در کنار هم بسازن . من همیشه در تخیلات جوانی

شوهرم را ادمی مثل خودم کرم کتاب و با عقاید روشنفکرانه میدیدم . اما چی فک

کردیم چی شد . با اینکه شوهرم فردی تحصیل کرده است اما اصلا میونه خوبی با

کتاب ندارد و تمام سعی و تلاش من هم به جایی نرسید. اما در اصل زندگی ما این

مسئله هیچ وقت تاثیری نداشته چون او دیوانگی من راجع به کتاب را دیده و پذیرفته

. تا جایی که خودش کتابهای روز را برایم خریده . به هر حال خواستم بگم ما هم یه

جوری این جوری زندگی میکنیم . ( یه چن وقت نبودم حالا با یه سهیلای فیلسوف

مواجه شدید . این مدت پدرم درامده از کار زیاد . ساعت 8 صبح از خانه بیرون

میرفتم و 8 شب به خانه بر میگشتم . تازه بسیار هم مریض و سرما خورده بودم .)

+ نوشته شده در  چهارشنبه دوم اسفند ۱۳۹۱ساعت 18:44  توسط سهیلا |  آرشیو نظرات

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد