یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

بعد از او

به طرز وحشتناکی آرومم.مثل آرامش مرگ.مدتی که مادر بیمارستان بود حالم بد بود.گریه میکردم.همش منظره شونه های نحیفش در محاصره لوله ها و آدمهای غریبه جلو چشمم بود.هر وقت تنها بودم اشک میریختم.تا خبر فوتش رو دادن تا فرداش همش اشک بود.اما بعدش آرامش.چون نه در مدت بیماری دیدمش و نه در خاکسپاری بودم مغزم همش تصویر مادر رو که نشسته روی صندلیش و پاکت آبنبات ها رو زیر پتوش قایم کرده برام تداعی میکنه.از نظر من مادر سالمه و در خونه اش هست.در حال تعریف شعرها و خاطرات بامزه. 

امروز برای کاری به بانک رفتم.اصلا نمیشنیدم کارمند بانک چی میگه.فرم رو هم اشتباهی پر کردم.همش عکس ماسک ناشنوایان تو اینترنت میچرخه.شاید بهتره همه بریم زبان اشاره یاد بگیریم.

چند وقت قبل رفته بود دفتر اسناد که برای انجام کاری وکالت بدم.نه من میشنیدم خانوم کارمند چی میگه نه اون.چون بقیه هم داد میزدن.از بس شلوغ شد نیمه کاره رها کردم و زدم بیرون.

نظرات 15 + ارسال نظر
یاسی سه‌شنبه 5 اسفند 1399 ساعت 06:17

سلام سهیلا جان
پیام تسلیت من رو اینجا دریافت نکردی؟؟؟

سلام گلم.زیر پست آسمانی هست.تایید هم شده.دیده نمیشه؟

پرنده گولو یکشنبه 3 اسفند 1399 ساعت 09:46

سهیلا جان سلام
روزگار سختی شده
از صمیم قلبم بغلت میکنم تسلیت میگم
جای مامان اب نباتی توی بهش امن باشه عزیزم

ممنون گولو جان.واقعا مامانم آبنباتی بود.

منجوق شنبه 2 اسفند 1399 ساعت 20:31 http://manjoogh.blogfa.com/

برات آرزوی صبر میکنم
ممتاسفانه دلتنگیش هیچوقت تکوک نمیشه

ممنون منجوق جان.تا نرم خونه اش جای خالیش رو نبینم باورم نمیشه.

نگین جمعه 1 اسفند 1399 ساعت 22:23

روحشون شاد، یادشون گرامی

من بعد از 9 سال که از فوت مادرم میگذره هنوز گاهی بین کارهام بی اختیار میگم برم زنگ بزنم حالی از مادرم بپرسم ...

بعضی دردها رو آدم فقط باید باهاش کنار بیاد چون اگه زیاد بهشون فکر کنیم داغون میشیم دور از جونت ..

برات آرامش آرزو میکنم سهیلا جان ..

سلام نگین جان.منم که احمقانه سرخوشم.چون نرفتم خونه اش جای خالیش رو ببینم.هنوز همون جا میبینمش.

ونوس پنج‌شنبه 30 بهمن 1399 ساعت 23:19 http://calmdreams.blogfa.com

سلام سهیلا جان
متاسفم که دیر اومدم وبت و الان پست هاتو خوندم و متوجه شدم مامان عزیزت به رحمت خدا رفتند. روحشون شاد و غرق نور ...
براتون آرامش و صبر آرزو دارم عزیزم

سلام ونوس جان.ممنون.خدا مادرت رو برات نگه داره.

ستار پنج‌شنبه 30 بهمن 1399 ساعت 13:08 https://oldjavoon.blogsky.com/

عرض مجدد سلام خدمت شما
خدا رحمتشون کنه
براشون قرآن بخونید و خیرات کنین
به خودتونم استراحت بدید و بی تابی نکنید.
اجازه بدید که روح مادر در آرامش باشه.
بی تابی کردن بازمانده ها باعث میشه روح تازه درگذشته هم بی تاب باشه.

فاتحه مع الصلواة...

ممنون.بله.خیرات و دعا و قرآن.تسکین هست.امشب شب هفتم هست.در منزلشون دعای کمیل میخونن.البته ۵ نفر هستن.

حسن کچل بانو پنج‌شنبه 30 بهمن 1399 ساعت 09:58

منم هنوز بعد از گذشت سالیان طولانی باور ندرم رفتن، برای من پدر هنوز زندست. حالا هرکی رچی میخواد بگه. خدا رحمت کنه مادرتون را

حس خوبیه زنده دیدنشون.

وینا چهارشنبه 29 بهمن 1399 ساعت 23:13

عزیزم خدا رحمت کنه مادرتونو وجاش بهشت باشه وخدا را شکر که در ارامشید هیچ گریزی از مرگ نیست اگه به وقتش باشه خیلی هم خوبه

نسرین چهارشنبه 29 بهمن 1399 ساعت 15:53 https://yakroozeno.blogsky.com/

عزیزم خوشحالم آرومی. مادرت دوست نداره تو مدام گریه کنی و غمگین باشی. حتماً ایشون در آرامشه که تو آرومی.
مرگ بر ماسک از هر نوعش. بخصوص ماسک خوش ذاتی بعضی از آدما.

سلام.ممنون نسرین جان.

فال چهارشنبه 29 بهمن 1399 ساعت 15:49 http://semilife.blogfa.com

اعتراف میکنم که از بچگی دنبال آرامش دویدم و همیشه چند قدم از من جلوتر بود، آخرش یه روز که دیگه از تردید و انتظار مرگ مادرم به تنگ آمده بودم رفتم و لای قرآن رو باز کردم از خدا خواسته بودم تکلیفمو روشن کنه و در اصل میخواستم بشنوم که نگران نباش مرگ عزیزانت رو نمیبینی، ولی وقتی قرآن رو باز کردم در کمال ناباوری یه آیه بود که میگفت رسم دنیا همیشه این بوده که پدران و مادران میمیرن و بچه ها راه رو ادامه میدن، اونقدر صریح جواب گرفته بودم که باورم نمیشد. بعدش نشستم فکر کردم و دیدم که بله واقعیت دنیا همینه و تقریبا همه مون همین مسیر رو میریم. بعدشم که دیدم پذیرش مرگ فرزند برای والد خیلی سخت تره دیگه به خودم حق ندادم آرزویی بکنم.  پذیرش، آدم رو به آرامش میرسونه.
خدارو شکر که خاطرات خوبی از ایشون دارید، همین خودش بزرگترین منبع آرامشه.

سلام.بله.مادر مظلوم من داغ سه فرزند دید.خیلی سخت بود.هیچ وقت یادش نمیرفت.

شادی چهارشنبه 29 بهمن 1399 ساعت 14:28 http://setarehshadi.blogsky.com/

خدا رو شکر که دلتون آرومه. از امروز با خاطرات خوش مادر زندگی خواهید کرد و به یاد ایشون لبخندی بر لبانتان می آید.
روحشون شاد

دقیقا به همون شکل شاد و آرام در خونه اش میبینمش.

ستار سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 19:11 https://oldjavoon.blogsky.com/

شاید یه مقدار آزار دهنده بنظر بیاد
اما
خدا رحمت کنه مادر بزرگوارتون رو
ایشون راحت شدن
درد و بیماری،مصائب این دنیا
ایشون به آرامش رسیدن و شما اینو درک کردید که الان آرامش دارید.
خدا مادر رو با خوبانش محشور کنه و صبر بشما عطا کنه...

ممنون جوانمرد.واقعا به آرامش رسیدن.منم یه کم بخاطر شرایطم هنوز باور نکردم.

Safa سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 18:37 http://Www.mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

قطعا روح مادر گرامی در آرامش هست . یادشون گرامی . زندگی همینه عزیزانمون به دیار باقی سفر میکنن و جای خالیشون همیشه به چشممون میاد و یاد خاطراتشون همیشه در یادمون میمونه و افسوسی که ای کاش در کنارمون بودن ....

ممنون صفا جان.

مامان فرشته ها سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 13:35

انشاالله ارامشتون مستدام باشه من یه کش از ماسک استفاده شده قبلی به کشهای دو طرف ماسک وصل میکنم خیلی خوب میشه دیگه گوشم اذیت نمیشه

سلام.ممنون.باید یه فکری بکنم.

تیلوتیلو سه‌شنبه 28 بهمن 1399 ساعت 12:34 https://meslehichkass.blogsky.com/

خدا رحمت کنه مادرتون را
این آرامش خوبه و انشاله که نشونه این هست که مادرتون هم در آرامش هستند
خیلی سخته.. خدا بهتون صبوری بده
این ماسک ها هزار مدل عذاب دارن... این نشنیدنها هم یکیش....

سلام.ممنون.بله.منم حس میکنم مادر به آرامش رسیدن.بله علاوه بر این که بعد از چند ساعت استفاده گوش آدم کنده میشه،باعث کم شنوایی هم میشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد