یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

آن سوی پرده ۲

دایی عباس

در خانواده پدری زن عموی من با شوهر عمه ام برادر و خواهر بودن.یعنی یه پسر داده بودن و یه دختر گرفته بودن.من و خواهر و برادرم چون مادر شاغل بود و منزل عمو نزدیک منزل ما بود و مهمتر از همه زن عمو بسیار خوش اخلاق بود و دستپخت خوبی هم داشت همیشه یه پامون اون جا بود.بچه های عمو به برادر مادرشون میگفتن دایی عباس.تا این جای قضیه  درسته.ولی ما هم در عالم بچگی فکر میکردیم دایی ما هم هست.در نتیجه همه دنبالش راه میرفتیم و میگفتیم دایی عباس.دایی عباس هم مثل خواهرش بسیار خوش اخلاق بود.خودش ۵ تا پسر داشت.ما هم چند تایی بودیم.همه رو برمیداشت با اتوبوس میبرد سینما.از پسر و دختر.با ما بازی میکرد.وقتی دید من علاقه به کتاب خوندن دارم یه کتابخانه کوچک پر از کتاب بهم هدیه داد.البته مال بچه های خودش بود که بزرگ شده بودن ولی واقعا هدیه خوبی بود.بعد ها وقتی دید به خوندن زبان علاقه دارم کلی کتاب داستان انگلیسی بهم داد.خلاصه چرخ روزگار چرخید و چرخید شدم عروس عمه ام در واقع عروس دایی عباس.دایی عکس جوانیش شبیه هنرپیشه های اون زمان بود.یه چیزی تو مایه های همفری بوگارد.البته خیلی خوش تیپ تر‌.حتی در زمان میانه سالی هم خوش تیپ بود.اهل ورزش و پیاده روی های طولانی. سالم. برعکس ما که همش یه پامون تو بیمارستان بود خانوادگی. آزمایش ها همه خوب و طبیعی.

ادامه دارد...

نظرات 10 + ارسال نظر
یاسی دوشنبه 11 اسفند 1399 ساعت 11:45

واقعا درسته که میگن از انسانها یه خوبی بجا می مونه و یه بدی...همینکه تا بیاد دایی جان میوفتی از خوبیهاشون میگی از هر فاتحه و خیراتی بیشتر بهشون میرسه...روحشون شاد و قرین رحنت الهی...

بله.همینطوره.

عمه خانوم یکشنبه 10 اسفند 1399 ساعت 20:55

خدا دایی عباس را رحمت کنه که از اول عروسش را جدا تحویل میگرفته

خدا رحمت کنه.با همه مهربان بود.با هر کس یه جور.

افسانه شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 22:54

یه ضرب المثلی هست که میگه هر کی عروس عمه شود تاج سر همه شود، هر کی عروس خاله شود جز و جزغاله شود

ستار شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 22:48 https://oldjavoon.blogsky.com/

زیبا و تاثیرگذار

ببخشید که گاهی چیزی نمینویسم
چون منتظر باقی این حکایت هستم
سلامت و تندرست و سعادتمندی رو براتون آرزو میکنم.

سلام.ممنون.لطف میکنید که میخونید و نظر میگذارید.

فال شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 21:12 http://semilife.blogfa.com


چقدر دایی عباس رو دوست داشتم حس خوبی بهم داد منو یاد عمو کوچیکم انداخت، با اینکه فقط دو هفته تابستونا خونه شون بودم اما اندازه کل سال من و دختراشو میبرد پارک و ماشین سواری و باغ وحش و شبگردی و باشگاه و ... عمو عشقه
البته عمو کوچیکه ما در مقایسه با پدرم اصلا قیافه نداره در عوض اخلاق داره.
خب عروس عمو عباس جون بقیه ی ماجرا رو بگین

سلام.فردا بقیه اش ر. میگم براتون.حالا فعلا مسواک، بوس، لالا.

پرنسا شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 15:16

سلام بر عروس دایی عباس
منتظر ادامه ایم
در واقع عروس عمه اتون شدید؟

بله با اجازه بزرگترها.

سمیرا شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 12:23

وای مثل سریالا جای حساس که قطع شد خیلی خوب مینویسین

ممنون سمیرا جان.چقدر خوشحال شده از تعریفت.

مامان فرشته ها شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 11:46

چه جالب همون موقع واست کتاب میورده نقشه داشته عروسش بشی

اتفاقا برای عروسیمون دایی عباس به پسرش میگفت نرو.یه چیزی بشه فامیلیمون به هم میخوره.ماجرای ازدواجمون خیلی خنده داره.سر فرصت اونم مینویسم. حالا فعلا ارواح رو سر و سامان بدم.فکر میکنم خیلی به درد بقیه بخوره.

نسرین شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 10:49 https://yakroozeno.blogsky.com/

جون جدت یه کم طولانی تر بنویس.
فعلا عروسیتون مبارک تا برسیم به بقیه ماجرا

سلام نسرین جان.به نظر خودم خیلی نوشتم.گفتم حوصله تون سر میره.

تیلوتیلو شنبه 9 اسفند 1399 ساعت 08:50 https://meslehichkass.blogsky.com/


منتظر ادامه میمانیم

ممنون.سعی میکنم تند تند بنویسم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد