یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

من و عینک ۲

رسیدیم به زمان ازدواج،همسر جان عینکی بود،از دوران دبیرستان عینک میزد،خوب اون زمان همه دکتر مهندس ها عینکی بودن،کلی هم کلاس داشت،روزگار چرخید و بچه ها اومدن،اونا هم در دوران دبیرستان عینکی شدن،حالا تنها فردی که تو خونه عینک نداشت،من بودم.و البته خوش خوشانم هم بود.

بعد از چهل سالگی،یه دفعه دیدم،ای دل غافل،دندونه ها رو تشخیص نمیدم،رفتم چشم پزشکی،گفت پیرچشمی،ای بابا،پیری که هنوز نرسیده،مگه قرار نبود سن که رسید به پنجاه شروع بشه، چطو شد اینطور شد،خلاصه عینک مطالعه گرفتم،برای نزدیک.

 ده سالی گذشت و کم کم شماره چشم بالاتر رفت، البته فقط برای مطالعه میزدم و مثلا خیاطی و بافتنی .

 . از پنجاه به بعد ،دکتر گفت،ای ملخک،حالا باید برای دور هم بزنی،البته  جدی نگرفتم و نزدم،چون شماره خیلی کم بود . رانندگی هم که نمیکردم .چند سالی گذشت،احساس کردم ،چشمم برای تی وی دیدن خسته میشه،فهمیدم دیگه گیر افتادم،یه عینک هم برای دور گرفتم‌ . خلاصه،حالا همه عینکی بودیم،یک خانواده شمعدانی عینکی .


ادامه دارد....

نظرات 5 + ارسال نظر
نسرین پنج‌شنبه 27 مرداد 1401 ساعت 09:10 https://yakroozeno.blogsky.com/

پس بقیه اش چی شد خانم جان؟

سلام خانم جان،مینویسم.لا تعجلو

مینو سه‌شنبه 25 مرداد 1401 ساعت 15:45 http://milad321.blogfa.com

من هم از چهل وچند سالگی عینک مطالعه گرفتم ومدتی بعد از اون هم عینک برای دید دور.شیشه عینک دو حالته هم هست که فریم وشیشه سنگین هستن.من همین عینک معمولی جدا گرفتم.چند سالی هم هست کهبخاطر عمل شبکیه، دکتر برام عینک آفتابی با توجه به وضعیت چشمم تجویز کرده که اونهم برای فضای باز باید استفاده کنم.هر بار چشم پزشکی میرم، سه تا عینک باید برای کنترل ببرم

پس شما یه مرحله جلوتر هستید،من از وقتی عینک دور میزنم،آفتابی رو گذاشتم کنار.البته عینک دورم،یه کم کار آفتابی میکنه.

منیژه یکشنبه 23 مرداد 1401 ساعت 12:43

آخ آخ منم دچار پیر چشمی شدم در پنجاه سالگی و دیگه ناچار برای مطالعه و گوشی عینک‌‌میزنم و حالا بیشتر میفهمم که چقدر سخت هست عینکی بودن. همسر جان که دو عینک دارد و ما همیشه در حال گشتن و پیدا کردن عینک‌های ایشون

همون دو تا عینک من رو کشته،فکر کن،هی اینو میزنم،هی اونو میزنم.همش هم یکیش گم میشه،بعد هم مثل ماشین سویچ نداره که بیپ بیپ کنه،مجبوریم تو یخچال و ماکروفر پیداش کنیم

مامان فرشته ها یکشنبه 23 مرداد 1401 ساعت 08:36

ای جان منم بچگی ایقد دلم عینک میخواست چشام تا دوسال پیش اوکی بود الان نمیتونم نخ رو توسوزن کنم البته هنوز برا معاینه نرفتم از بس پشت گوش انداز هستم

اوه اوه،شما هم،باید بری عینک بگیرید،خیلی سخته.

نسرین یکشنبه 23 مرداد 1401 ساعت 04:33 https://yakroozeno.blogsky.com/

خیلی هم خوب. منتظر بقیه داستانم

آره،بقیه اش جالبتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد