یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

پزشکی،هنرمندی ۱

یادمه،اون قدیما،یه سال پیاز کمیاب میشد،همه کشاورزا،سال بعد،پیاز میکاشتن،بعد سال آینده پیاز داشتیم،سیب زمینی کم بود.و همینطور،ادامه میدادیم.در صورتی که اگر کسی هنر آینده خوانی داشت،وقتی همه پیاز میکاشتن،باید سیب زمینی میکاشت،سال بعد به قیمت طلا،میفروخت .

حالا چه ربطی داره.میگم براتون.

همیشه فکر میکردم،ما تو همه قسمت ها پس پسکی میریم،ولی تو قسمت پزشکی،بسیار موفق و به روز هستیم.این چیزی نیست که من بگم،دوستان خارج نشین هم کارهای پزشکی شون رو این جا انجام میدادن.

همیشه فکر میکردم،چطو میشه که ای طو میشه.

آخرش به این نتیجه رسیدم که،چون در پزشکی،پول جریان داره،چیزی هم پول داشته باشه،پیشرفت میکنه،میتونه با علم روز پیش بره .

من که دچار کنسر شدم،با پرس و جو،به یه فوق تخصص کولون رسیدیم.کسی که خیلی معروفه .البته که مبلغی جدا از مخارج بیمارستان ازمون گرفت.برای یکی از دوستانی که عمل کنسر کولون داشتن،چند ماه قبل،این مبلغ،صد میلیون بود،حدودا ۲۰۰،میلیون هم هزینه بیمارستان شد.بعد هم هزینه شیمی درمانی و پرتو درمانی.حدودا،فکر کنم رفت روی ۵۰۰ میلیون.

این پزشک،وقتی بیمار میدید،چشماش از زیبایی و ظرافت کار خودش،برق میزد،درست مثل یه اثر هنری،با بیمارش برخورد میکرد.بسیار مشتاق.درسته پول گرفته بود،نوش جانش،ولی هنری که به خرج داد،کار هر کسی نبود.


ادامه دارد....

منطقه گردشی

دو تا جا تو خونه ما،برای پیشول،قدغن هست.حمام ،و توالت ایرانی.

یکی دو بار،حمام رو رفته،چون درش رو باز میذاریم رطوبت نمونه،گاهی یواشکی میره تو وان،قایم میشه ما هم که نمیبینیم،صفا میکنه،تمام شامپوها و بدن شو ها رو بو میکنه،بعد میبینیم دو تا چشم عسلی یواشکی داره نگاهمون میکنه،که با اخم ما،میدوه میاد بیرون،انگار نه انگار.

اما توالت ایرانی،جزو راز های خونه مونده براش.میره میشینه دم درش.یواشکی،با صدای آروم میگه میو،خیلی آروم،و به من نگاه میکنه،اوایل خیلی منطقی براش توضیح میدادم،اون جا آلوده است،سوراخ داره،میری توش میافتی.

ولی بازم همون آش بود و همون کاسه.همسر هر وقت میدید،دعواش میکرد،اونم میدوید میومد کنار،تا یکی دو ساعت بعدی.امروز وقتی شروع کرد،رفتم بغلش کردم،به چه بدبختی،چون خیلی ناشی هستم،بردمش تور توالت ایرانی.قشنگ همه جا رو نگاه کرد،آروم و ساکت.خلاصه از دلش در آوردم.بعدشم که گذاشتمش روی زمین پذیرایی،انقدر تشکر کرد،دمش رو به پام زد،آخرشم یه گاز کوچولو،به نشونه صمیمیت از پام گرفت و رفت.خلاصه به تفاهم رسیدیم.

سوسک

پیشی علاقه شدیدی به سوسک داره،وقتی میبینه تا مدت ها باهاش بازی میکنه،وقتی همسر میکشه سوسک ها  رو، تا مدت ها راه میره غر میزنه .هفته قبل براش دو تا سوسک پلاستیکی خریدم.یکیش رو با نخ قرقره،بستم و میکشیم روی زمین،چقدر خوشحال بود و بازی میکرد.بعد هم زیر رومیزی قایم کردم برنداره.گفتم ممکنه بخوره.بلا نگرفته پیدا کرده بود،و برده بود یه جایی که خودش دوست داشت قایم کرده،حالا کجا،خدا میدونه و خودش.دومی رو در آوردم،ایندفعه با کاموا بستم،بازی کردیم،دوباره یه جایی قایم کردم.

دیروز گذرم به اسباب بازی فروشی خورد،دوباره ۵ تا خریدم،ارزون بود البته،خانمه پرسید،اینا رو برای کار خاصی میخرید؟

تو دلم گفتم آره گردنبند درست میکنم میاندازم گردنم.

بهش گفتم گربمون عاشق سوسک هست .براش میخرم دست از سر سوسک ها بر داره.گفت گربه من از سوسک میترسه . وقتی سوسک میبینه میره قایم میشه .

اینم شانس ماست،گربه اشرافیمون،عاشق سوسک هست.

پیشی

دیروز قرار بود یه غذای جدید برای پیشی امتحان کنیم. این پیشول خان،خیلی مغروره،یعنی اصلا برای غذا، هول نمیزنه،ظرف غذاش خالی باشه،با گردن برافراشته،مثل خدایان مصری،مینشینه بالای سر ظرفش،زل میزنه به من و همسر .

دیروز ظرفش خالی بود،چون میخواستیم غذای جدید براش امتحان کنیم،ببینیم اگر دوست داره و میخوره،بازم بگیریم.تقریبا،یه ربع نشست بالای سر ظرفش و در سکوت،به ما خیره شد.من به همسر گفتم برو غذای جدید رو باز کن بیار بدیم ببینیم چی میشه،اونم گفت باشه،ولی از موبایلش دل نمیکند .

پیشی هم دید آبی از ما گرم نمیشه،با بینی اش،ظرف رو هل داد،از روی میزش انداخت زمین،یه نگاه شماتت بار ،به معنی،خاک تو سر گداتون،یه ظرف غذا هم نمیتونید پر کنید،به ما کرد و رفت.

غذای خشکش،از بهترین غذاها هست و گرونترین،یعنی ما از شکم خودمون میزنیم،ولی غذای آقا،بهترین غذاست .حالا یه مدل دیگه از همون رویال رو براش گرفته بودیم.چون قبلی پیدا نشد .

میترسیدیم دوست نداشته باشه.اگر هم دوست نداشته باشه دیگه کار تمومه .نمیخوره.

فعلا بخیر گذشت.ما آدمای ساده و معمولی و کارمند طور،نمیدونم چه جوری،گربه مون،گربه اشرافی شده.آخه گربه انقدر با کلاس.

نمیپرسی تو احوالمو زمونه چید پر و بالمو

حالم که خوب نیست،یا میخوابم،یا تو آشپزخانه خمیر درست میکنم و شیرینی و پیتزا و پیراشکی میپزم. گاهی وقتا هم انقدر راه میرم که میرسم به ته دنیا.

الان یه یخچال پر از شیرینی و پیتزا و پیراشکی داریم.

هوا هم انقدر سرده،پیاده روی هم کنسله.

کمرم هم درد گرفته،حالم بهتر شده