یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

یه خورشید درخشان

مطالب اجتماعی، کانال تلگرام @starish_shop,اینستاsoheildeco

از محبت...

میدونید،یه کشف جدید کردم،گفتم تا سرد نشده بیام بگم و برم.آدم ها ،مثل گل که به نور نیاز داره تا زنده بمونه،به محبت کردن و محبت دیدن،نیاز دارن.

میتونه خانواده باشه،میتونه گل باشه،میتونه دوست باشه،یا حیوان خانگی،برای سالم موندن،برای خودتون منبع محبت پیدا کنید،عشق بدید و بگیرید.باشد که از رستگاران باشید.

همین دیگه.

عید و چهارشنبه سوری و غیره

این مدت که نبودم اتفاقات زیادی افتاد،از ریز و درشت،حالا سر فرصت براتون میگم،اما یه چیزی بگم شاد روان بشید.

بخاطر مشکلات کرونا،پسر بزرگه یه کم افسرده شده بود،موافقت کردیم گربه بیاره،یه بچه گربه کوچولو،اول قرارمون این بود که فقط تو اتاق خودش باشه،الان روی سر ما نشسته.

حالا جریان گربه رو میام براتون میگم،فقط اینو براتون بگم،

برای گربه غذای مخصوص میپزم،مرغ ،کدو،هویج،برنج،...

بدون نمک روغن ادویه.

دیشب پسر بزرگه برامون حلیم گرفت،یه قاشق خوردم،گفتم به به چه خوشمزه است،صبحانه گرم کنیم بحوریم.

صبح رفتم گرم کردم آوردم سر سفره،من و همسر بودیم،

خوردم،خیلی بدمزه بود،اول نمک ریختم،بازم نشد،شکر و دارچین ریختم.نشد که نشد.

پسر بزرگه که بیدار شد،گفتم چقدر حلیمت بدمزه بود اصلا نشد بخوریم.حالا در مدتی که ما میخوردیم،پیشول هی دورمون راه میرفت و غر غر میکرد.

گفت عجیبه،دیشب خیلی خوشمزه بود،از جای خوب گرفتم.

بعد رفتم سر یخچال،دیدم ظرف حلیم درسته سر جاش هست،

ای دل غافل،ما غذای پیشول رو خورده بودیم.

دیگه من از شدت خنده روی پام بند نبودم.پسر و همسر هم با ترس نگاهم میکردن،پیش خودشون میگفتن،یعنی دیگه چی به خوردمون داده اشتباهی.

سال نو،چهارشنبه سوری ،مبارک باشه ،خلاصه هر چه دارید و ندارید بپوشید و برقصید،که بهترین کار عالم هست.

آمار و احتمالات

وقتی دبیرستان میرفتیم،میونه خوبی با ریاضی نداشتم،مثلثات که فاجعه بود،اصلا نمیفهمیدمش،جبر همش اتحاد بود،هندسه شیرین بود و زیبا،اشکال متقارن،اثبات،و بهتر از همه آمار بود.خیلی برام راحت بود فهمش و بکار گیری.
حالا بعد از این همه سال،میبینم همون آمار در زندگی به درد میخوره.حیف که نرفتم برای یاد گیریش.مثلا ، در جریان کرونا،همش احتمالات هست. 
هیچ چیز سیاه و سفید یا قطعی نیست،به عنوان مثال،شما سه دوز واکسن بزنی،احتمال کرونا گرفتن هست،اما احتمال مرگ و میر پایین میاد،خیلی  زیاد . بخاطر پایین اومدن و سبک گرفتن بیماری،سه دوز واکسن میزنی. 
احتمال مرگ رو پایین میاری ،در واقعیت هم همین هست .کرونا هنوز با ما می‌جنگه و بیمار می کنه،هنوز  ماسک،فاصله و شستشوی دست لازمه .اما  علم تونسته مرگ و میر ناشی از کرونا رو پایین بیاره . از آمارها غافل نباشید . اعداد معجزه میکنن.

اتاق مستر

داشتم یه آگهی فروش خانه میدیدم،همین حوالی غرب تهران،نه خیلی بالا بالاها،نوشته بود،آپارتمان سه خوابه،هر سه خواب مستر،دو پارکینگ،۲۵۵ متر.

اولش فکر کردم،آخه سه تا حموم و دستشویی رو کی باید تمیز کنه،

بعد فکر کردم کسی که اون خونه رو میخره،حتما خدمتکار داره. این از این،

بعد فکر کردم،کی میتونه بخره،تو کامنت ها جواب داده بودن همش فروش رفته،فقط یه واحد مونده. خیالم راحت شد.گرفتم تخت خوابیدم.

معاشران گره ز زلف یار ...

خوب،جونم براتون بگه،این مدت کرونا،عادت کردیم به گوشه گیری،عدم معاشرت.تا بلکه از شر این ویروس منحوس در امان بمونیم.هر چند که یکبار دلتا گرفتیم.

هفته قبل تو گروه دوستان ،یکی از دوستان زده که سعیده خانم کرونا گرفته،بیمارستان بستری شده.

حالا سعیده کیه،یکی از دوستان نزدیکمون،دبیر بازنشسته،مسن،دخترش هم مهاجرت کرده،با همسرش تنها هستن .

بعد از غش و ضعف و کلی ترسیدن،مشخص شد منظور دوستمون یکی از دوستان دور هست که جوانتر هستن.و خدا رو شکر حالشون خوب شده و به منزل برگشتن.

همین تکان اولیه باعث شد فکر کنم من که دوستانم همه نزدیک هستن،چرا نمیرم بهشون سر بزنم،از خونه بیرون بکشمشون.

از شنبه شروع کردم به قرار گذاشتن. دوست عزیز شنبه ای،موقع برگشتن ،یه ساک پر از خرما و نونی که خودش پخته بود بهم داد.یکساعت راه رفتیم و حرف زدیم.اندازه یکسال به عمرمون اضافه شد.

دوست یکشنبه ،با وجود سردی و سوز هوا،بازم هم یکساعت راه رفتیم، موقع برگشتن،جیب هام رو پر از پسته کرد.

دوست سوم،روز دوشنبه،آماده بود منو ببره داخل منزلش که قبول نکردم،باز هم یکساعت پیاده روی کردیم و گپ زدیم.

برای فردا باز هم با دوست دیگه ای قرار دارم.

تا جایی که پای رفتن دارم،به این قرار ها ادامه میدم.

نمیذارم کرونا،شعله عشق و محبت رو خاموش کنه.ماسک میزنیم و معاشرت میکنیم. شاید فردایی نباشه.